تا آیه‌های قدر تو تنزیل می‌شود × مدح حضرت صديقه ي طاهره (س) - مولودي حضرت صديقه ي طاهره (س)

تا آیه‌های قدر تو تنزیل می‌شود

هر سوره با شئون تو تحلیل می‌شود

 فرقی نمی‌کند چه کسی می‌کند نزول

زهرا به قلب فاطمه تنزیل می‌شود

 گرمای وحی هستی و بی تو هر آیه‌ای

در این حرای یخ زده قندیل می‌شود

 گاهی درخت می‌شوی و میوه‌های تو

خامش غذای سفره‌ی جبریل می‌شود

 تو چشمه‌ی شگفتی و انجیر می‌دهی

تحریف قطره‌های تو انجیل می‌شود

 تو سیب می‌شوی و تو را میل می‌کند

سرخی گونه‌هاش که تکمیل می‌شود

 تو می‌شوی خدیجه و او با وجود تو

حس می‌کند به آمنه تبدیل می‌شود

 می‌خوانی از خودت ولی آرام و بی گره

بعداً همین تلاوت، ترتیل می‌شود

 بر رحل دستهای تو قرآن کبوتری است

که بر هوای صاف تو تحمیل می‌شود

 ای عطر یاس! معتدلی و ملایمی

پیغمبر از شمیم تو تعدیل می‌شود

 حتی خیال کعبه تو را قد نمی‌دهد

آهت دعا نکرده ابابیل می‌شود

 موسی برای چیدن حرف تو از درخت

پای برهنه دست به زنبیل می‌شود

 فرعون -‌ اگر الهه‌ی دریا غضب کند‌ -

ماهی مرده‌ی شکم نیل می‌شود

 قارون! نظر مکن به حقارت بر این زمین

از آیه‌ای بترس که تأویل می‌شود

 دیدم چگونه لطف شما می‌کند اثر

در کرکسی که مرغ حواصیل می‌شود

 گر جلوه‌ی جلال تو باشد تخلصم

وزن و ردیف و قافیه تعطیل می‌شود

رضا جعفری

روز عید است ؛ روز مادرهاست // روز مادر //مولودي حضرت صديقه ي طاهره (س)

 

روز عید است ؛ روز مادرهاست
روز تنزیل حضرت زهراست

روز لبخند حضرت مهدی
روز خلق جهان و ما فیهاست

همه جا پر ز شادی و شور است
همه خندان و شادمان دلهاست

همه ی آرزویمان اینست
همه داریم از خدا درخواست

که رساند ظهور مهدی را
روز مادر به دیدنش ، زیباست

محمدرضا طاهري

 

اي بهشت قرب احمد، فاطمه// مولودي حضرت صديقه ي طاهره (س)

 

اي بهشت قرب احمد، فاطمه
ليله قدر محمد، فاطمه

اي سه شب بي قوت و از قوت تو سير
هم يتيم و هم فقير و هم اسير

وحي بي ايثار تو كامل نشد
هل اتي بي نان تو نازل نشد

مدح تو كي با سخن كامل شود
وحي بايد بر قلم نازل شود

اي كه در تصويرِ انسان، زيستي
كيستي تو كيستي تو كيستي

از شب ميلاد تاآخِر نفس
مصطفي (ص)يك دست را بوسيد و بس

آن هم اي دست خدا، دست تو بود
اي برآن لبها و دستِ تو درود

عقل كل، از كل هستي شد جدا
تا چهل شب كرد، خلوت با خدا

اين چهل شب در سرش شور تو بود
بهرِ استقبال از نور تو بود

اي كه از سر تا به پا پيغمبري
بلكه هم پيغمبري هم حيدري



تو، رسول الله (ص) شويت بوالحسن
هر سه يك جانيد با هم در سه تن

بس تويي اي عرش حق را قائمه
هم محمد  هم علي هم فاطمه

بايد اينجا لب فرو بست از بيان
روز محشر قدر تو گردد عيان

صحنه محشر همه پابست توست
اختيار نار و جنت دست توست

مهر تو روز قيامت هست ماست
ريشه هاي چادرت در دست ماست

روز محشر كار ما با فاطمه است
نقش پيشاني ما يا فاطمه است


از كرامت بر جبين ما همه
ثبت كن هذا محب الفاطمه

جهانِ آفرينش را شكوهى ديگر است امشب //مولودي حضرت صديقه ي طاهره (س)

 

 جهانِ آفرينش را شكوهى ديگر است امشب
زمين و آسمان از هر شبى زيباتر است امشب

فلك آراسته بزمى ز ماه و زهره و پروين
عطارد باده گردان، مشترى، رامُشگر است امشب

زمين گلشن، فلك روشن، بشر شادان، ملك خندان
فضا خرم، هوا دلكش، صبا جان پرور است امشب

بگوش دل شنو آواى مرغ شب كه مى ‏گويد
شب ميلاد زهرا دختر پيغمبر است امشب

چه زهرا عصمت پاك خدا ناموس پيغمبر
چه زهرا كز فروغش، ملك هستى اَنور است امشب

خدا تبريك مى‏ گويد ملك تسبيح مى‏ خواند
كه ختم الامرسلين را دخترى مَه پيكر است امشب

چه دختر، بِضعه ی خاتم، چه دختر مفخر آدم
كه ميلادش بشر را سوى رحمن رهبر است امشب

از اين مِهر جهان ‏آرا كه تابيد از سپهر دين
دل هر ذره‏ اى تابان، همچو خاور است امشب

ببار اى ابر رحمت، رحمتت را بر گنه‏كاران
كه رحم رحمةللعالمين را در بر است امشب

مؤيد گر سيه شد از گنه طومار اعمالت
ثناى فاطمه روشنگر اين دفتر است امشب

 

سيدرضا مؤيد 

من و اوصاف تو ای عصمت داور // مولودي حضرت صديقه ي طاهره (س)

من و اوصاف تو ای عصمت داور
که توئی روح پیمبر


که توئی جانِ مجسم
که توئی روحِ مصور


که توئی مادر سادات
و توئی سوره کوثر


که توئی شافعه ی خلق به محشر
که توئی خوبتر از مریم و هاجر


تو همان سیده ی عالمیانی
تو امینی تو امانی


همه جا نور عیانی
همه دم سرّ نهانی


توهمان جانِ جهانی
توئی آن شمسه ی افلاکِ هدایت


توئی آن دُخت نبوت
توئی آن مام ولایت که محمد (ص(


پدرت گفت پدر باد فدایت
به جنان حضرت آدم بتو نازد


 

به فلک عیسی مریم بتو نازد
پدرت احمدخاتم بتو نازد


همه گویند که ما فاطمه داریم
دمادم همه باهم گذرانند به مداحی تو صبح و مسا را

 

غلامرضا سازگار (میثم)

اگر بال و پرم بخشند بی زهرا نمی خواهم // مولودي حضرت صديقه ي طاهره (س)

 

اگر بال و پرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
و گر جان و سرم بخشند بی زهرا  نمی خواهم


اگر روز قیامت از عطش جانم به لب آید
شراب کوثرم بخشند بی زهرا  نمی خواهم


اگر آب بقا ریزند بی حیدر نمی نوشم
و گر چشم ترم بخشند بی زهرا نمی خواهم


اگر سلمان شوم، بی مهرِ زهرا نا مسلمانم
خلوص بوذرم بخشند بی زهرا  نمی خواهم


اگر در روضه ی رضوان، هزاران حوری و غلمان
دَمادَم ساغَرَم بخشند؛ بی زهرا  نمی خواهم


اگر از کثرت اشک سحر در خلوت شبها
دو دریا گوهرم بخشند بی زهرا  نمی خواهم


اگر دائم بمیرم وز نفس های مسیحائی
روان بر پیکرم بخشند بی زهرا  نمی خواهم


ولی خواهم که در بزم عزای او بمیرم من
برات دوری از دوزخ ز فرزندش بگیرم من

منم گدا منم گدا گدای کوی فاطمه // مولودي حضرت صديقه ي طاهره (س)

 

منم گدا منم گدا گدای کوی فاطمه
روز و شبم میگذرد به گفتگوی فاطمه


فتاده دل بپای او صفای دل صفای او
داده به عشق آبرو آب وضوی فاطمه


منکه غمین وخسته ام دیده زغیر بسته ام
بود دل شکسته ام به جستجوی فاطمه


دل شده پای بست او دیده بود بدست او
مستم ومست . مست او .مست سبوی فاطمه


جهان ازاوست گلستان جنان ازاوست گل فشان
میدهد ای جهانیان بهشت بوی فاطمه


میان کوچه ای خدا به پیش چشم مجتبی
دست سیاه شب چرا خورد بروی فاطمه

شب تاریک کنار تو به سر می آید// مولودي حضرت صديقه ي طاهره (س)

 

شب تاریک کنار تو به سر می آید                      

نام زهرا به تو بانو چقدر می آید

 

آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده ست          

خار هم پیش شما گل به نظر می آید

 

ونبوت به دوتا معجزه آوردن نیست                      

از کنیزان تو هم معجزه بر می آید

 

به کسی دم نزد اما پدرت می دانست               

وحی از گوشه ی چشمان تو در می آید

 

پای یک  خط تعالیم تو بانو!  ولله                         

عمر صد مرجع تقلید به سر می آید

 

مانده ام تو اگر از عرش بیایی پایین                        

چه بلایی به سر اهل هنر می آید

 

مانده ام لحظه ی پیچیدن عطر تو به شهر              

ملک الموت پی چند نفر می آید؟!

 

کاظم بهمنی

خورشید دمیده است ز ایوانِ محمّد // مولودي حضرت صديقه ي طاهره (س)

 

خورشید دمیده است ز ایوانِ محمّدص

روشن شده از نور رُخش جانِ محمّد

 

شب رفت و سحر از افقِ عشق برآمد

از پرتو ماهِ رخِ تابان محمّد

 

سر تا به قدم جلوه ی انوارِ الهی ست

آیینه ی عصمت، گلِ خندان ِمحمّد

 

در گلشن ِتوحید، گل ِیاس شکفته ست

رشک دو جهان است، بهارانِ محمّد

 

آراست جهان را و زمان را و زمین را

آلاله ی نو رسته ی بُستانِ محمّد

 

غرقِ گل و آیینه و نور است دل ما

از نورِ رُخِ شمعِ شبستانِ محمّد

 

گشتیم به یُمنِ قدم زهره ی زهرا

بر خوانِ کرامت، همه مهمان محمّد

 

شد از نفس سبز بهارانه ی خورشید

آیینه در آیینه، شبستانِ محمّد

 

سرسبزترین آیه ی دیباچه ی عشق است

زهرا گل پرورده ی دامان محمّد


از فاطمه آموز ره و رسمِ خدا را

کاموخته در مکتبِ عرفانِ محمّد

 

سرمشقِ زنان، فاطمه محبوبه ی سرمد

الگوی زنان، درّ درخشانِ محمّد

 

سرّی ست ز اسرار نهانخانه ی هستی

بانوی جهان است، به قرآنِ محمّد

 

پایانِ پریشانی و اندوه و خزان است

آغازِ بهارانِ گل افشانِ محمّد

 

از فاطمه دارد شررِ عشق به جانش

آن کس که بود عاشق و خواهان محمّدص

 

نسترن قدرتی

زِ آدم و خضر و نوح و یونس و هود // مولودي حضرت صديقه ي طاهره (س)

 

زِ آدم و خضر و نوح و یونس و هود

بر تو ای عصمتُ الله، درود!

 

هر چه خوبی که کرده خَلق، خدا

هست در ذاتِ اقدس ات موجود

 

دختر، امّا به بابِ خود مادر

عبد، امّا حبیبه ی موعود

 

بوسه زن با هزار شوق و شعف

بر رخ و دست و سینه ات محمود

 

مژده ی مولد تو یا زهرا

غم ز لوحِ دلِ رسول زدود

 

چون ز هستیِ خود خدیجه گذشت

بهرِ ترویج دین حیّ ودود

 

حق، تلافی نمود کارش را

بابِ رحمت، به روی او بگشود

 

بر خدیجه به جای هستی او

هستی اش را خدا هدیه نمود

 

پرده بردارم از سخن زیرا

حق بر او گوهری عطا فرمود

 

هستیِ هستی آفرین زهراست

کوثر و قدر و یا و سین زهراست

 

امیر ایزدی«همدانی»

خدا اسمِ تو را آوَرد و جان بخشید جان ها را // مولودي حضرت صديقه ي طاهره (س)

 

خدا اسمِ تو را آوَرد و جان بخشید جان ها را

شبی پیشِ قدَم هایَت زمین زد آسمان ها را

 

زمین شد مُهره ای از مُهره های مستِ تَسبیحَش

که با یادت بچرخانَد زمان ها را...زبان ها را

 

اگر حوّا، اگر مریم، اگر عیسی، اگر آدم

به نامت،اسم اعظم! صبر کردند امتحان ها را

 

اگر تقدیر، چون دستاس در دستت نمی چرخید

همه بیهوده می دیدند کارِ کهکشان ها را

 

محمّد جواد شاهمرادی

دوباره نخلِ بُستانِ پیمبر نوبرآورده // مولودي حضرت صديقه ي طاهره (س)


دوباره نخلِ بُستانِ پیمبر نوبرآورده
خدیجه در حریم قدسِ احمد، دختر آورده


چه دختر؟دختری نیکو، چو نیکو روضه ی مینو
خدا در شأنِ این بانو، ز جنت کوثر آورده


جهان را نور باران کرده اینک زهرةُ الزهرا
مه از بهر تماشا، از گریبان سر برآورده


زخورشیدِ زمین گردون، نماید کسبِ نور اکنون
که افلاکِ رسالت نیز نیکو اختر آورده


سرای مصطفی خود از صفا از عرش بهتر بود
نزول زهره ی زهرا، صفای دیگر آورده


نه تنها لؤلؤمرجان  به دامان آورد زهرا
که بحر عصمت و عفت، هزاران گوهر آورده


به وصفِ دشمنان ِآل پیغمبر چه گویم من
کتابُ الله، به ذمِ آن جماعت ابتر آورده


ز یُمنِ خلقتش عالم به بازارِ وجود آمد
ز رأفت خالقِ سرمد، درخشان گوهر آورده


به امر ِحیِّ سبحانی، پی گهواره جنبانی
به همره مریم از جنت، به خدمت هاجر آورده


خدیجه مریم آورده، سرور عالم آورده
به نسوان خاتم آورده، ز مریم بهتر آورده

 

خباز کاشانی

اى حرمِ خاصِ خداوند گار // مولودي حضرت صديقه ي طاهره (س)

 

اى حرمِ خاصِ خداوند گار
دستِ خداوند تو را پرده‏دار

 

مِهر جبين، زهره ی زهرا تويى
روشنىِ ماه و ثريا تويى

 

از همه زن‏هاى جهان برترى
آن همگان ديگر و تو ديگرى‏

 

اُم اَب و بضعه ی خيرُ الاَنام
مادر دو رهبر صلح و قيام

 

همسرِ محبوبِ اميرِ عرب
خلقت پيدا و نهان را سبب

 

خوانده خدا، عصمت كبرى تو را
گفته نبى ام ابيها تو را

 

اِبن و اَبت تاج سر عالمند
نسلِ تو ساداتِ بنى آدمند

 

مادر تو اشرف زن هاستى
دختر تو زينب ِكبراستى‏

 

چيست حيا؟ ريشه ی دامان تو
كيست ادب؟ بنده ی فرمان تو

پاك بود  دامنت از هر گناه
آيه ی تطهير ز قرآن گواه

 

عالمه و نابغه ی روزگار
هاجر و مريم را، آموزگار

 

مانده ز علم تو على در شگفت
آن كه كمالش همه عالم گرفت

 

شرم و ادب از ادبت شرمسار
گوش تو را عقل و خرد گوشوار

 

رشته ی تو رشته ی نظم جهان
سينه ی تو مخزنِ رازِ نهان

 

وقت خوشت، وقت مناجات تو
شاد پيمبر زِ ملاقات تو

 

كس نبرد راه به سامان تو
جز پدر و شوهر و يزدان تو

 

هم ز پى عرضِ ادب گاه گاه
يافته جبریل، در آن خانه راه

 

خانه ی تو گلشنِ مهر و وفا
مكتب تو مكتب ِصدق و صفا


 

نيست عجب گر به چنين مكتبى
تربيت آموخته، چون زينبى

 

اى يكمين بانوىِ كاخِ عفاف
جان به فدايت كه به شامِ زفاف‏

 

پيرهنِ خويش به مسكين دهى‏
خاطرِ آن غمزده تسكين دهى

 

زين ملكات و ملكوتى صفات
فاطمه جان عقل و خرد مانده مات

 

فاطمه، ‏اى گوهرِ درياى راز
ما همه را سوىِ تو روىِ نياز

 

باد فدايت پدر و مادرم
خاكِ ره فضه‏ى تو افسرم

 

مهر تو سرمايه ی ايمان من
يادِ تو باغ ِگل و ريحانِ من

 

اى پدرت رحمةٌ للعالمين
مرحمتى كن به منِ دل غمين

 

من كه ز احسان تو شرمنده‏ام
دست به دامانِ تو افكنده‏ام

 

جز به توام، هيچ سر و كار نيست
غير حسين ات، دگرم يار نيست

 

از كرم خويش، گناهم ببخش
در كنف خويش، پناهم ببخش

 

فاطمه، ‏اى آن كه خرد مات توست
چشم «مؤيد» به كرامات توست

 

سید رضا مؤيّد

امشب به بزم قدسیان، جبرییل غوغا می کند // مولودي حضرت صديقه ي طاهره (س)

امشب به بزم قدسیان، جبرییل غوغا می کند
در جشنِ میلادِ بتول، هنگامه برپا می کند

 

امشب ز عرش کبریا، آن خالقِ ارض و سما
بر بیتِ ختمِ انبیا، نورش هویدا می کند

 

شد شمسِ رخسارش عیان،جوشید کوثر در جنان
از بهر خیر مقدمش، هر غنچه لب وا می کند

 

زهرا تولد شد زمام، تا گردد او مامِ امام
از دامنش بر خالقش، او اسوه اهدا می کند

 

بلبل ز شادی در چمن،شوقش نمی گنجد به تن
امِ ابیها نغمه اش، کار مسیحا می کند

 

مستند همه افلاکیان، شوریست اندر خاکیان
چشمِ زمان این صحنه ها، نیکو تماشا می کند

 

اشک محمّد بی امان، گردیده از ذوقش روان
شادی عیان از چهره اش، دُختش تماشا می کند

 

نامش بود آرام جان، قاصر ز توصیفش زبان
مهرش درون سینه ها، مرضیه پیدا می کند

 

از شوق و حال عاشقان، ذوقیست«دُروَش»را به جان
ذکرش شده یا فاطمهس ، در سینه نجوا می کند

 

فضل الله دُروَش (دروش)

دختر فکر بکر من، غنچه‌ي لب چو واکند //  ولادت حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

دختر فکر بکر من، غنچه‌ي لب چو واکند
از نمکين کلام خود حق نمک ادا کند

 

طوطي طبع شوخ من گر که شکرشکن شود
کام زمانه را پر از شکر جان‌فزا کند

 

بلبل نطق من ز يک نغمه‌ي عاشقانه‌اي
گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند

 

خامه‌ي مشک‌ساي من گر بنگارد اين رقم
صفحه‌ي روزگار را مملکت ختا کند

 

مطرب اگر بدين نمط ساز طرب کند گهي
دايره‌ي وجود را جنت دل‌گشا کند

 

منطق من هماره بندد چو نطاق نطق را
منطقه‌ي حروف را منطقة‌السما کند

 

شمع فلک بسوزد از آتش غيرت و حسد
شاهد معني من ار جلوه‌ي دلربا کند

 

نظم برد بدين نسق از دم عيسوي سبق
خاصه دمي‌ که از مسيحانفسي ثنا کند

 

وهم به اوج قدس ناموس اله کي رسد؟
فهم که نعت بانوي خلوت کبريا کند؟

 

ناطقه‌ي مرا مگر روح قُدُس کند مدد
تا که ثناي حضرت سيدة‌النسا کند

 

فيض نخست و خاتمه، نور جمال فاطمه
چشم دل ار نظاره در مبدأ و منتها کند

 

صورت شاهد ازل، معني حسن لم‌يزل
وهم چگونه وصف آيينه‌ي حق‌نما کند؟

 

مطلع نور ايزدي، مبدأ فيض سرمدي
جلوه‌ي او حکايت از خاتم انبيا کند

 

بسمله‌ي صحيفه‌ي فضل و کمال معرفت
بلکه گهي تجلي از نقطه‌ي تحت «با» کند

 

دايره‌ي شهود را نقطه‌ي ملتقي بود
بلکه سزد که دعوي «لو کشف الغطا» کند

 

حامل سرّ مستسر، حافظ غيب مستتر
دانش او احاطه بر دانش ماسوي کند

 

عين معارف و حکم، بحر مکارم و کرم
گاه سخا محيط را قطره‌ي بي‌بها کند

 

ليله‌ي قدر اوليا، نور نهار اصفيا
صبح، جمال او طلوع از افق علا کند

 

بضعه‌ي سيد بشر، ام ائمه‌ي غرر
کيست جز او که همسري با شه لافتي کند؟

 

وحي نبوتش نسب، جود و فتوتش حسب
قصه‌اي از مروتش سوره‌ي «هل اتي» کند

 

دامن کبرياي او دسترس خيال، ني
پايه‌ي قدر او بسي پايه به زير پا کند

 

لوح قدر به دست او، کلک قضا به شست او
تا که مشيت الهيه چه اقتضا کند

 

در جبروت حکمران، در ملکوت قهرمان
در نشئات «کن‌ فکان» حکم «بما تشا» کند

 

عصمت او حجاب او عفت او نقاب او
سرّ قدم حديث از آن ستر و از آن حيا کند

 

نفخه‌ي قدس بوي او، جذبه‌ي انس خوي او
منطق او خبر ز «لاينطق عن هوي» کند

 

قبله‌ي خلق روي او، کعبه‌ي عشق کوي او
چشم اميد سوي او، تا به که اعتنا کند

 

بهر کنيزي‌اش بود زهره کمينه مشتري
چشمه‌ي خور شود اگر چشم سوي سها کند

 

«مفتقرا» متاب رو از در او به هيچ سو
زآنکه مس وجود را فضه‌ي او طلا کند

 

آيت‌الله محمدحسين غروي اصفهاني (رحمة الله عليه)