این روزها همه ی نگاه ها به آسمان است //انتظار ظهور


این روزها همه ی نگاه ها به آسمان است

همه جا صحبت از ماه است
همه دنبال ماه می گردند
بعضی ها هم در جستجوی ماه به بیابان ها می روند
بعضی ها می گویند با چشم غیر مسلح ماه قابل رؤیت نیست
همه منتظر یک خبرند؛
خبری از رؤیت ماه...

.

این روزها اولیاء خدا چشم هایشان را مسلح کرده اند؛
به سلاح اشک ...
و به آسمان چشم دوخته اند
و حلول ماه عالمتاب را انتظار می کشند

امروز یا فردا،
حلول ماه قطعی است... .

 حسن بیاتانی

 

شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست // نجواي حسيني

 

شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست

این گونه زخم خورده و بی سر بیاورم

 

یک قطعه خواندی از روی نی ... شاعرت شدم

این قطعه را نشد به غزل در بیاورم

 

یک پرده خواندی از روی نی ... آتشم زدی

این شعله را چگونه به دفتر بیاورم؟

 

با حنجر تو کاری اگر خنجری نداشت

کاری نداشت واژه ی بهتر بیاورم

 

وقف تو اشک ها و غزل هام - تا اگر

گفتی گواه عشق بیاور؛ بیاورم

 

فصل عزا تمام شد اما چگونه من

پیراهن عزای تو رادربیاورم؟

 

تا می وزید نام تو پرمی کشید دل

چیزی نمانده بود که پر دربیاورم

 

نزدیک بود در تب گودال قتلگاه

از عرش ربنای تو سردربیاورم

 

با اشک آمدم به وداعت که لااقل

آبی برایت این دم آخر بیاورم

 

این واژه ها به کار رثایت نیامدند

با زخم های تو چه برابر بیاورم؟

 

آخر نشد که آب برایت بیاورند؟

این روضه را گذاشتم آخر بیاورم

 

امسال هم دعای فرج بی جواب ماند

من می روم برای تو یاور بیاورم

 

قرآن بخوان که گوش دلم با صدای توست

این بیت هم ، سرِ غزلی که فدای توست

حسن بياتاني

 

ابریست کوچه کوچه، دل من ، خدا کند //فاطمیه مهدوی

 

ابریست کوچه کوچه، دل من ، خدا کند
نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند

حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است
چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند

مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند

با واژه های از رمق افتاده آمدم
می خواست این غزل به شما اقتدا کند

حالا اجازه هست شما را از این به بعد
این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟

مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات ...
تا اینکه لای لای تو با او چها کند

یادش بخیر مادرم از کودکی مرا
می برد تکیه تکیه که نذر شما کند

یادم نمی رود که مرا فاطمیه ها
می برد با حسین شما آشنا کند

در کوچه های سینه زنی نوحه خوان شدم
تا داغ سینه ی تو مرا مبتلا کند

مادر ! دوباره زخم شما را سروده ام
باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:

یک شهر ، خشم و کینه ، در آن کوچه – مانده بود
دست تو را چگونه ز مولا جدا کند

باور نمی کنم که رمق داشت دست تو
مجبور شد که دست علی را رها کند...

تو روی خاک بودی و درگیر خار بود
چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند

نفرین نکن ، اجازه بده اشک دیده ات
این خاک معصیت زده را کربلا کند

زخمی که تو نشان علی هم نداده ای
چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند

باید شبانه داغ علی را به خاک برد
نگذار روز ، راز تو را برملا کند...

گفتند فاطمیه کدام است ؟ کوچه چیست ؟
افسانه باشد این همه ؛ گفتم خدا کند
 

با بغض ، مردی آمد از این کوچه ها گذشت
می رفت تا برای ظهورش دعا کند

از کوچه ها گذشت ... و باران شروع شد
پایان شعر بود که توفان شروع شد

حسن بیاتانی

 

به شیوه ی غزل اما سپید می آید //حج مهدوی

 

به شیوه ی غزل اما سپید می آید
صدای جوشش شعری جدید می آید

چه آتشی غم عشق تو زیرسر دارد
که باغ شعرٍ تر از آن پدید می آید

دوباره سبز شده خاک سرزمین دلم
مگر زخطّه ی چشمت شهید می آید؟

نفس نفس به امید تو عمر می گذرد
امید می رود آری ، امید می آید

برای درددل تو مفید نیست کسی
وگرنه نامه برای مفید می آید

مردّدم که تو با عید می رسی از راه
و یا به یُمن قدوم تو عید می آید

کلیدداری کعبه نشانه ی حق نیست
کسی است حق که در آن بی کلید می آید

و حاجیان همه یک روز صبح می گویند:
چقدر بر تن کعبه سفید می آید

حسن بیاتانی

 

پنهان نموده چهره ز ما آه می کشی // انتظار

 

پنهان نموده چهره ز ما آه می کشی
تا کی ز آه پرده بر این ماه می کشی؟

دیگر خدا ز قهر نگاهم نمی کند
وقتی گناه می کنم و آه می کشی

آهی که مانده در دل تو از گناه من
پنهان نموده از من و در چاه می کشی

چاهی به قدر آه تو مولا عمیق نیست
ناچار آه نیمه و کوتاه می کشی

کوتاه می کند شب دلتنگی مرا
دستی که بر سرم ز وفا گاه می کشی

گاهی که  سرکشی کنم از تو دل مرا
با یک نگاه، باز به همراه می کشی

حسن بیاتانی