داشت آن روز زمین قصه ای از سر می خواند // مدح حضرت رقیه (س)
داشت آن روز زمین قصه ای از سرمی خواند
قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند
رخ مولود چنان با رخ مادر می خواند
که پدر زیر لبی سوره ی کوثر می خواند
*
خانه غوغا شده ،انگار زمان برگشته
نکند حضرت زهرا(س) به جهان برگشته
***
نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است
عرض تبریک به ارباب برای همه است
زینب(س) آیینه به کف بر لبش این زمزمه است
به خدا خون علی(ع) در رگ این فاطمه(س)است
*
دختری که نفسش جلوه ی زهرا(س) دارد
پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد
***
فاطمه(س) پر زده اما برکاتش باقی است
راه باز است ببینید صراطش باقی است
هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است
حال اگر نیست پیمبر(ص) صلواتش باقی است
*
کار خورشید به ناخواه درخشندگی است
کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است
***
تو که بالای سرت نور امامت داری
جزء این طایفه ای دست کرامت داری
محشری گشته به پا باز قیامت داری
چون که بر دوش ابالفضل(ع) اقامت داری
*
وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد
تا می آیی به زمین خاک به هم می ریزد
***
آمدی نازترین یاس معطر باشی
در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی
آمدی چند بهاری گل اکبر باشی
نفسی هم شده همبازی اصغر باشی
*
باز لبخند بزن عشق خریدار تو است
کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است
***
تو که در دلبری ازما مثَل بابایی
اسم بابا که می آری غزل بابایی
چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی
ساده،شیرین و صمیمی عسل بابایی
*
دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت
دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت
***
...عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی
عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی
*
زائری آمده در قلب تو جا می خواهد
صحن زیبای تورا دیده، صفا می خواهد
یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد
او مسیحی است ولی از تو شفا می خواهد
*
باز باشوق یکی چادر کوچک آورد
دختری نذر نگاه تو عروسک آورد
***
یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند
اول کودک ات بود که پیرت کردند...
مجید تال