اینجایی که من نشسته ام میانمار نیست * ----------------
اینجایی که من نشسته ام میانمار نیست
کرج است
آسمان هم آبی ست
ولی دلم سخت طوفانی و سرخ است
بوی سوختن می آید انگار
از حوالی دلی که هم پای قلماش آتش گرفته و میسوزد و مینویسد!
هم پای تویی که بی گناه سوزانده شدی
در قتلگاهی که تا بد بوی آتش میدهد
تو سوزانده شدی
تنها به جرم اینکه مسلمان بودی
و تنها بودی
و چه تنهاست ... مسلمان
سوزانده شدی
و قبل سوختنات
من به چشم خود دیدم
که فخلع نعلیک کرده بودی
در آن وادی سوزان
که طوی جانت شد و
گلستان ایمانت
سوزانده شدی
به دست رقصندگان بی غیرتی که
شمشیرشان را
برای وجود بی پناه تو تیز میکنند
و به دور سر پیرزنی لاری می چرخانند
که صفیر پیک بدستان بی آبروی واشنگتن است
و من دیگر
حالم بهم میخورد
از بوی عود هر بودایی
اینجایی که من نشستهام
میانمار نیست
و میشنوم صدای تو را
که تا همیشه تاریخ
در میان آتش و دود
فریاد میزنی
به کدامین گناه سوزانده شدم؟
مریم توفیقی
باشد که شمیم یار باشد