قرار از دل ربوده آه و اشک کبریا امشب // شام غریبان

 

قرار از دل ربوده آه و اشک کبریا امشب
نشسته بر جبین دل غم کرب و بلا امشب


ابوفاضل بدون دست و اصغر تشنه لب بی جان
فرات از شرم می نالد ز دردی بی شفا امشب


شده هفت آسمان دلخون و مغموم از غم مولا
گرفته زانوی غم آسمان بی نوا امشب


به تن پوشیده رخت ماتم و اندوه عرش و فرش
ز پشت ابر پنهان گشته ماه بی صدا امشب


به روی دشت می بارد زلال اشک خون اش را
ز هر خون لاله می روید به دشت نینوا امشب


سری بر نیزه همچون چشمه ی خورشید می تابد
زنی پیوسته می خواند نوای یا اخا امشب


تجلی گاه صبر و استقامت دختر  زهرا
نماز صبر می خواند به خاک کربلا امشب


زمان چشمان خیس اش را به سرخی زمین دوزد
زمان تار و زمین شرمنده ی روی خدا امشب

 

مریم توفیقی

ای که پیچید شبی در دل این کوچه صدایت // شام غریبان

 

ای که پیچید شبی در دل این کوچه صدایت
یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رسایت


تا قیامت همه جا محشر کبرای تو برپاست
ای شب تار عدم ، شام غریبان عزایت


عطش و آتش و تنهایی و شمشیر و شهادت
خبری مختصر از حادثه ی کرب و بلایت


همرهانت صفی از آینه بودند و خوش آن روز
که درخشید خدا در همه ی آینه هایت


کاش بودیم و سرودیده و دستی چو ابوالفضل
می فشاندیم سبک تر ز کفی آب به پایت


از فراسوی ازل تا ابد ای حلق بریده
می رود دایره در دایره پژواک صدایت

محمدرضا محمدی نیکو