غريبي، بي كسي، منزل به منزل

غريبي، بي‌کسي، منزل به منزل

خبر دارد ز حالم چوب محمل

چهل روز است در سوز و گدازم

فقط خاکستري جا مانده از دل

 

چه باراني دو چشم آسمان است

چه طوفاني دل اين کاروان است

کنار قبر سالار شهيدان

همه جمعند و زينب روضه ‌خوان است

 

شبيه آتش است اين اشک خاموش

که مي‌ بارد ز چشمان عزاپوش

رباب است اين که با لالايي خود

کنار خيمه‌ ها رفته ست از هوش

يوسف رحيمي

باز این چه شورش است که در اربعین توست // اربعين // زيارت كربلا

باز این چه شورش است که در اربعین توست

باز این چه ماتم است که دلها غمین توست

 

زوار اربعین تو ایمانشان  سر  است

ایمان علامتی است که در اربعین توست

 

موکب به موکب از تو فقط حرف می زنند

این شور و عشق و زلزله ی آتشین توست

 

در قتل تو حرارتی از جنس آتش است

شوق زیارت تو  الفبای دین توست

 

سمعا و طاعتا به لب هر چه زائر است

اهلا و مرحبا به زبان آفرین  توست

 

جمعیتی به یاری ات از جان گذشته اند

این پاسخی به ناله ی هل من معین توست

 

بنگر رباب ها، علی اصغر به روی دست

بنگر هنوز حرمله ها در کمین توست

 

با زائران خویش بگو عاقبت به خیر

زیرا بهشت قطعه ای از سرزمین توست

 

قافیه را به مادرتان هدیه می دهم

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست

 

سجده به سنگ می کنم و گریه می کنم

چون یادگار زخم عمیق جبین توست

*

شاعر:حجت الاسلام موحدي

باز هم رخت عزا بر تن كنيد * اربعین

باز هم رخت عزا بر تن كنيد
آه اي زنجيرها شيون كنيد

دسته هاي سينه زن! جاري شويد
واژه ها، گرم عزاداري شويد

 روي نعش ماه، با حالي حزين
مي چكد از آسمان گل بر زمين

 روي لب فرياد حيدر حيدر است
اربعين آغاز شوري ديگر است

 اربعين آيينه اي از كربلاست
انتها نه! ابتداي ماجراست

 باز هم صحراي محشر مي شود
كربلا دردل مكرر مي شود

 ناله هامان باز در دل مانده اند
ناقه ها از گريه در گل مانده اند

 چشم ها، سرچشمه بيداري اند
اشك ها، تفسير زخمي كاري اند

 ابرهاي غصه در تاب و تب اند
لاله هاي دشت،  اشك زينب اند

 مي وزد عطر شهيدان باز هم
مي دود در كوچه طوفان باز هم

 دسته ها جمعند با سوز و فغان
آسمان گرديده امشب نوحه خوان

آسمان تا نوحه اش را دم گرفت
كوچه هاي شهر را ماتم گرفت

 نوحه خوان! از پيكر بي سر بخوان!
باز هم از روضه اكبر بخوان

 بار ديگر از صميم سوز جان
روضه عباس را با من بخوان

 هان بگو، از كاروان غم بگو
ماجراي عشق را نم نم بگو

 با دلي آكنده از اندوه و غم
ياد كن از حضرت سجاد هم

 هان بخوان از روزهاي بي كسي
از شب دلشوره و دلواپسي

 از چهل شب جوشش غم از زمين
از چهل شب داغ هاي آتشين

از چهل شب داغ و درد و اضطراب
از صداي ناله هاي آب آب

 از هجوم خيزران بر لب بگو
سينه سوزان است از زينب بگو

 آنكه چون شير است در دشت بلا
هان بگو از قهرمان كربلا

از نگين خاتم پيغمبري
از شكوه خطبه هاي حيدري

آنكه در اوج حيا بود و وقار
حرف مي زد با زبان ذوالفقار:

كربلا جز عشق و شيدايي نبود
هرچه ديدم غير زيبايي نبود

روي لب فرياد حيدر حيدر است
اربعين آغاز شوري ديگر است

 مي رود از شام تا صبح حجاز
كارواني سربلند و سرفراز

عبدالرحیم سعیدی راد

دلِ خون، ‌حالِ خسته، اشکِ جاری * اربعین ....

دلِ خون، ‌حالِ خسته، اشکِ جاری 

غریبی، بی پناهی، بی قراری

اسارت، آه غربت، روی نیلی

چهل روز و هزاران یادگاری

 

نگاه ابری اش دارد زمینه

شده دلتنگ مهتاب مدینه

پس از یک اربعین، سر  باز کرده

کنار عقلمه بغض سکینه

 

نوای ناله و غم ها رقیه

گرفته کاروان دم: یا رقیه

رسیده اربعین بی قراری

همه برگشته اند اما رقیه ...


یوسف رحیمی

کاروان می رسد از راه‌، ولی آه * اربعین ....

کاروان می رسد از راه‌، ولی آه 

چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب

دل سنگ شده آب ، از این ناله‌ی جانکاه

زنی مویه کنان ، موی کنان

خسته، پریشان، پریشان و پریشان

شکسته ، نشسته‌ ، سر تربت سالار شهیدان

شده مرثیه خوان غم جانان

همان حضرت عطشان

همان کعبه‌ی ایمان

همان قاری قرآن ، سر نیزه‌ی خونبار

همان یار ، همان یار ، همان کشته‌ی اعدا.

کاروان می رسد از راه ، ولی آه

نه صبری نه شکیبی

نه مرهم نه طبیبی

عجب حال غریبی

ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی

ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی

ز داغ غم این دشت بلاپوش

به دلهاست لهیبی

به هر سوی که رفتند

نه قبری نه نشانی

فقط می وزد از تربت محبوب

همان نفحه‌ی سیبی

که کشانده ست دل اهل حرم را.

 

کاروان می رسد از راه

و هرکس به کناری

پر از شیون و زاری

کنار غم یاری

سر قبر و مزاری

یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته

به دنبال مزار پسر فاطمه رفته

یکی با دل مجروح

و با کوهی از اندوه

به دنبال مه علقمه رفته

یکی کرب و بلا پیش نگاهش

سراب است و سراب است

دلش در تب و تاب است

و این خاک پر از خاطره هایی ست

که یک یک همگی عین عذاب است

و این بانوی دلسوخته‌ی خسته رباب است

که با دیده‌ی خونبار و عزاپوش

خدایا به گمانش که گرفته ست

گلش را در آغوش

و با مویه و لالایی خود می رود از هوش:

«گلم تاب ندارد

حرم آب ندارد

علی خواب ندارد»

یکی بی پر و بی بال

دل افسرده و بی حال

که انگار گذشته ست چهل روز

بر او مثل چهل سال

و بوده ست پناه همه اطفال

پس از این همه غربت

رسیده ست به گودال

همان جا که عزیزش

همان جا که امیدش

همان جا که جوانان رشیدش

همان جا که شهیدش

در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر

در آن غربت دلگیر

شده مصحف پرپر

و رفته ست سرش بر سر نیزه

و تن بی کفن او، سه شب در دل صحرا

رها مانده خدایا.

 

چهل روز شکستن

چهل روز بریدن

چهل روز پی ناقه دویدن

چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن

چه بگویم؟

چهل روز اسارت

چهل روز جسارت

چهل روز غم و غربت و غارت

چهل روز پریشانی و حسرت

چهل روز مصیبت

چه بگویم؟

چهل روز نه صبری نه قراری

نه یک محرم و یاری

ز دیاری به دیاری

عجب ناقه سواری

فقط بود سرت بر سر نی قاری زینب

چه بگویم؟

چهل روز تب و شیون و ناله

ز خاکستر و دشنام

ز هر بام حواله

و از شدت اندوه

و با خاطر مجروح

جگر گوشه‌ی تو کنج خرابه

همان آینه‌ی فاطمه

جا ماند سه ساله

چه بگویم؟

چهل روز فقط شیون و داغ و

غم و درد فراق و

فراق و ... فراق و ...

چه بگویم؟

بگویم، کدامین گله ها را؟

غم فاصله ها را؟

تب آبله ها را؟

و یا زخم گلوگیر ترین سلسله ها را؟

و یا طعنه‌ی بی رحم ترین هلهله ها را؟

و یا مرحمت دم به دم حرمله ها را؟

 

چهل روز صبوری و صبوری

غم و ماتم دوری و صبوری

و تا صبح سری کنج تنوری و صبوری

نه سلامی نه درودی

کبودی و کبودی

عجب آتش و خاکستر و دودی و کبودی

به آن شهر پر از کینه و ماتم

چه ورودی و کبودی

در آن بارش خونرنگ

سر نیزه تو بودی و کبودی

گذر از وسط کوچه‌ی سنگی یهودی و کبودی

و در طشت طلا گرم شهودی و چه ناگاه

چه دلتنگ غروبی ، چه چوبی

عجب اوج و فرودی و کبودی

خدایا چه کند زینب کبری!

یوسف رحیمی

آید به سوی دشت غم انگیز کربلا * اربعین --- ------

آید به سوی دشت غم انگیز کربلا
از راه دور، قافله داغدیده ای

آیند کودکان و زنانی بزرگوار
با رنج بیکرانه و رنگ پریده ای

آغوش مهر خود بگشا ای حریم عشق
از ره رسیده بانوی محنت کشیده ای

آمد ز راه، دختر آزاده ی علی
با جان خسته و دلِ در خون تپیده ای

زینب چو دید خاک برادر، ز تاب رفت
افتاد روی خاک چو اشکی ز دیده ای

بی تاب شد سکینه و پر زد ز اشتیاق
چون جان دیر مانده ی بر لب رسیده ای

این یک گرفت قبر شهیدی چو جان به بر
آن ناله زد چو طایر در خون خزیده ای

این یک به یاد تشنه لبی ریخت سیل اشک
آن یک به سر زد از غم دست بریده ای

از یاد طفل کوچک خود، سوخت مادری
زد چاک، جامه در غم حلق دریده ای

آتش گرفت گلبن پژمرده نشاط
در یاد ناشکفته گل نو دمیده ای

هر چشم خون گریست در آن دشت چون «شفق»

تنها نریخت سیل سرشکی ز دیده ای

محمد حسین بهجتی (شفق)

می سرایم با صدایی سوخته // اربعین ////////////////

 

می سرایم با صدایی سوخته

همنوای ناله های سوخته

 

از غم ویرانی آیینه ها

از زبان خیمه های سوخته

 

از لب خشکیده طفلی که ماند

جای چنگش بر عبای سوخته

 

گوش عالم پر شد از فریاد غم

از صدای لای لای سوخته

 

می فشاند دختری با هر چه عشق

روی بابا بوسه های سوخته

 

گیسوان خواهری پر می شود

روی رد جای پای سوخته

 

بر زمین افتاده مشکی تشنه کام

آنطرف از شانه های سوخته

 

صورت خورشید هم گل می کند

ناگهان بر نیزه های سوخته

 

می شود آغاز صدها فصل عشق

باز از این کربلای سوخته

سوگل مشایخی

 

نگاه گریه داری داشت زینب // اربعین

 

نگاه گریه داری داشت زینب

چه گام استواری داشت زینب

 

دل با اقتداری داشت زینب

مگر چه اعتباری داشت زینب

*

چهل منزل حسین منجلی شد

گهی زهرا شد و گاهی علی شد

***

ندیدم زینب کبری تر از این

ندیدم زینت باباتر از این

 

ندیدم دختر زهرا تر از این

حسینی مذهبی غوغا تر از این

*

به پیش پای ما راهی گذارید

بنای زینب اللهی گذارید

***

اگر چه غصه دارد آه دارد

به پایش خستگی راه دارد

 

به گردش آفتاب و ماه دارد

به والله که ایوالله دارد

*

همینکه با جلالت سر نداده

به دست هیچکس معجر نداده

***

پس از آنکه زمین را زیر و رو کرد

سپاه کوفه را بی آبرو کرد

 

به سمت کربلا خوشحال رو کرد

کمی از خاک را برداشت بو کرد

*

رسیدم کربلا ای داد بی داد

حسین سر جدا، ای داد بی داد

***

چهل روز است گریانم حسین جان

چو موی تو پریشانم حسین جان

 

چهل روز است می خوانم حسین جان

حسین جانم حسین جانم حسین جان

*

تویی ذکر لبم الحمدلله

حسینی مذهبم الحمدلله

***

همین جا شیرخواره گریه می کرد

رباب بی ستاره گریه می کرد

 

گهی بر گاهواره گریه می کرد

گهی بر مشک پاره گریه می کرد

*

خدایا از چه طفلم دیر کرده؟

مرا بیچاره کرده، پیر کرده

***

همین جا دور اکبر را گرفتند

ز ما شبه پیغمبر ما را گرفتند

 

ولی از من دو دلبر را گرفتند

هم اکبر هم برادر را گرفتند

*

"به تو گفتم که ای افتاده از پا

ز جا بر خیز ورنه معجرم را..."

***

همین جا بود که سقای ما رفت

به سمت علقمه دریای ما رفت

 

پناه عصمت کبرای ما رفت

پی او گوشواره های ما رفت

*

فقط از علقمه یک مشک برگشت

حسین بن علی با اشک برگشت

***

همین جا بود که دلها گرفت و ... 

کسی روی تن تو جا گرفت و ...

 

سرت را یک کمی بالا گرفت و...

و از پشت سرت سر را گرفت و...

*

همین که بر گلویت خنجر آمد

صدای ناله ی زهرا در آمد

***

همین جا بود الف را دال کردند

تنت را بارها پامال کردند

 

ته گودال را گودال کردند

تو را با سم مرکب چال کردند

*

اگر خواندم قلیلت علت این بود

که یک تصویری از تو بر زمین بود

***

تو ماندی و کبوتر رفت کوفه

تو را کشتند و خواهر رفت کوفه

 

خودم در راه و معجر رفت کوفه

چه بهتر زودتر سر رفت کوفه

*

وگرنه دردها می کشت مارا

نگاه مردها می کشت ما را

***

بهاری داشتم اما خزان شد

قدی که داشتم بی تو کمان شد

 

عقیق تو به دست ساربان شد

طلای من نصیب کوفیان شد

*

خبر داری مرا بازار بردند

میان مجلس اغیار بردند

***

همین جا بود افتادند تن ها

همین جا بود غارت شد تن ها

 

تمامی کفن ها، پیرهن ها

بدون تو کتک خوردند زن ها

*

همین جا بود گیسو می کشیدند

 هر سو دخترانت می دویدند

***

همین جا بود تازیانه باب گردید

رخ ما در کبودی قاب گردید

 

ز خجلت خواهر تو آب گردید

که معجر بعد تو نایاب گردید

*

سکینه معجر از من خواست اما

خودم هم بودم آنجا مثل آنها...

***

ز جا برخیز غمخواری کن عباس

دوباره خیمه را یاری کن عباس

 

برای عزتم کاری کن عباس

علم بردار علم داری کن عباس

*

سکینه می کند زاری ابالفضل

چه قبر کوچکی داری ابالفضل

 علی اکبر لطیفیان

 

ای همسفر قرار تو باور نکردنی است! * اربعین

ای همسفر قرار تو باور نکردنی است!
من، اربعین، کنار تو ، باور نکردنی است!
با نیمه جان مانده خودم را رسانده ام
اینجا، سر مزار تو، باور نکردنی است!
بر روی سرخ هم سفرانت نگاه کن
این باغ لاله دار تو باور نکردنی است!
در زیر تازیانه به سر شد اسارتم
تا آمدم دیار تو باور نکردنی است!
من را ببین و مادر خود را نظاره کن
قدِّ کمان یار تو باور نکردنی است!
با آنکه دشمنت همه جا کرد غارتم
من قهرمان عرصه ی رزم اسارتم
***
آنان به قلب خون شده جز غم نذاشتند
چیزی برای خواهر تو کم نذاشتند
مهمان شام بودم و بر میزبانیم
یک لحظه چشم خویش روی هم نذاشتند
جز سنگ و تازیانه و سیلی و کعب نی
بر زخم های وا شده مرهم نذاشتند
وقتی که آستین شده معجر برای من
یعنی که هیچ چیز برایم نذاشتند
دیگر چه وقت حرف عبا و امامه است
وقتی به دست های تو خاتم نذاشتند
دیدی چطور که آل پیمبر عزیز شد؟
در مجلسی که دخترک تو کنیز شد
محمّد بیابانی

همه دیدند که یک شیشه ی صبر افتاده // اربعین

 

همه دیدند که یک شیشه ش صبر افتاده

همه دیدند که زینب سر قبر افتاده

 

چشم او در اثر حادثه کم سو شده است

کمرش خم شده و دست به زانو شده است

 

بیت بیت دل او از هم پاشیده شده

صورتش در اثر لطمه خراشیده شده

 

گفت برخیز که من زینب مجروح توام

چند روزیست که محو لب مجروح توام

 

این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت

پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت

 

این رباب است که این گونه دلش ویران است

در پی قبر علی اصغر خود حیران است

 

گر چه من در اثر حادثه کم می بینم

ولی انگار دراین دشت علم می بینم

 

دارد انگار علمدار تو برمی گردد

مشک بر دوش ببین یار تو برمی گردد

 

خوب می شد اگر او چند قدم می آمد

خوب می شد اگر او تا به حرم می آمد

 

تا علی اصغر تو تشنه نمی مرد حسین

تا رقیه کمی افسوس نمی خورد حسین

 

راستی دختر تو...دختر تو...شرمنده

زجر...سیلی...رخ نیلی...سرتو شرمنده

 

وای از دختر و از یوسف بازار شدن

وای از مردم نا اهل و خریدار شدن

 

سنگ هایی که پریده است به سوی سر تو

چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو

 

سرخی چشم خبر می دهد از دل خونی

وای از آن لحظه که شد چوبه ی محمل خونی

 

مجید تال

 

هر كجا مي‌نگرم پاي مصيبت باز است // اربعین

 

هر كجا مي‌نگرم پاي مصيبت باز است
هر چه دل با غم و اندوه و الم دمساز است

سينه‌ها از چه سبب بار دگر مي‌سوزد؟
اين چه سوزي است كه افتاده به هر آواز است؟

آن چه زينب به سر قبر برادر فرمود
پيش چشمان خرد، تا به ابد اعجاز است

اربعين راست چنان عمق عظيمي كه هنوز
قلمش قاصر از درك و سپس ابراز است

اربعين شانه بر زلف مصيبت‌ها نيست
روز حقّي است كه در مرحله احراز است

روز تقدير ز آزادگي سرو سهي است
روز تكريم هُماهاي فرا پرواز است

آمد از شام، ظفر يافته بر خصم پليد
كارواني كه به حق در خور هر اعزاز است

«سائلا» ذاكري زينب كبري شأني است
كه در انواع شئون مرتبه‌اش ممتاز است

حسن واشقاني فراهاني «سائل»

هر كجا مي‌نگرم پاي مصيبت باز است // اربعین

 

هر كجا مي‌نگرم پاي مصيبت باز است
هر چه دل با غم و اندوه و الم دمساز است

سينه‌ها از چه سبب بار دگر مي‌سوزد؟
اين چه سوزي است كه افتاده به هر آواز است؟

آن چه زينب به سر قبر برادر فرمود
پيش چشمان خرد، تا به ابد اعجاز است

اربعين راست چنان عمق عظيمي كه هنوز
قلمش قاصر از درك و سپس ابراز است

اربعين شانه بر زلف مصيبت‌ها نيست
روز حقّي است كه در مرحله احراز است

روز تقدير ز آزادگي سرو سهي است
روز تكريم هُماهاي فرا پرواز است

آمد از شام، ظفر يافته بر خصم پليد
كارواني كه به حق در خور هر اعزاز است

«سائلا» ذاكري زينب كبري شأني است
كه در انواع شئون مرتبه‌اش ممتاز است

حسن واشقاني فراهاني «سائل»

بعد یک اربعین رسید از راه  // اربعین

 

بعد یک اربعین رسید از راه  
غم به قلبی  صبور می آید


قتلگه را دوباره می بیند
آنکه از راه دور می آید
*
یادش آمد غروب رفتن را
لبش از فرط تشنگی می سوخت


او نگاه پرِاز غم ِ خود را
بر تن پاره پاره ای می دوخت
*
یادش آمد که دست و پا میزد
پیش چشمان زینب آن تشنه


یادش آمد که خون او میریخت
از قفا روی تیزی ِ دشنه
*
یادش آمد تن ِ پر از چاکش
جای مرهم که سنگ باران شد


استخوان های سینه میگویند:
حال نوبت به  نیزه داران شد
*
پیش آن بی رمق کمانداران  
هر چه در چنته بود آوردند


زخم سر نیزه را نشان کردند
شرط بندان همیشه نامردند
*
یاد آن ناله های تشنگی و
لخته خونی که از جبین میریخت


آب را پیش چشم او قاتل  
خنده میکرد بر زمین میریخت  
*
بر زمین خفته بی رمق دیگر
او که از نسل ِ آسمانها بود


یک نفر خود و جامه می کند و  
سر انگشترش چه دعوا بود
*
پیش چشمان مرد با غیرت
حمله سمت ِ خیام جایز نیست


یک نفر نیست تا بگوید رقص
پیش چشم ِ امام جایز نیست
*
در کنار مزار خورشیدش    
زینب  از سمت شام می آمد


او که حالا شبیه مادر بود
اشک ِچشمش مدام می آمد

*

خاطراتی که مانده در ذهنش
از سفر با حرامیانی پست  


پیش او شکوه میکند زینب
در کنار مزار او بنشست ...
*
ای برادر ببین که آمده ام
من چهل روز بعد پر زدنت


یاد دارم خرابه آمدی و
من فدای به ما تو سر زدنت
*
دخترت گریه می نمود از درد  
دختر ِ شام پاره نان میداد  


هم عروسک کشید از دستش
گوشواره خودش نشان میداد
*
پیرهن پاره خوب میداند
که نگاه پلید یعنی چه..!!


خیزران خورده خوب می فهمد
ضربه های یزید یعنی چه ..!!
*
نشود تا ز خاطرم ببرم
سطح ِ خون, رویِِ ِ خیزران را من


یا که از کوچه های شهر شام
بارش ِ سنگ ِ بی امان را من
*
بعد تو من تمام طفلان را
زیر بال و پر خودم بردم


زیر باران تازیان عدو
از همه بیشتر کتک خوردم
*
نیمه شبها نوای لالایی
بر لبان رباب می بینم  


اصغرم با برادرم محسن
هر شبم را به خواب می بینم
*
ارغوانی ترین به قافله ام
میروم سمت شهر پیغمبر

 
می برم من برایشان خبر از
بوسه ی تیغ و گریه ی حنجر

وحید مصلحی

 

دوباره وقت غم و وقت عزاست // خیرات گریه// اربعين

 

دوباره وقت غم و وقت عزاست

اربعین حضرت خون خداست

 

پیرهنای مشکی رو در نیارید

قافله هنوز تو راه کربلاست

 *

چل روزه قافله سامون نداره

دیگه پای بچه ها جون نداره

 

چل روزه سر حسین رونیزه ها

غیر موهای پریشون نداره

 *

کاروان گریه و اشک و عزا

اومدن تا همه با شور و نوا

 

مجلس زوضه بگیرند کنار

قبر خاکی شهید کربلا

زخمیه پلکای گریه ی همه

بساط روضه خونی فراهمه

 

چادر فاطمه خیمه ی عزاست

معجر خاکی عمه پرچمه

 *

یادی از مادر سادات می کنند

صبوری رو باز هم اثبات می کنند

 

کنار مزار یار تشنه لب

اشک و آه و گریه خیرات می کنند

 *

چشما بارونی اشک و شبنمه

صداها زخمی بغض و ماتمه

 

پشت خیمه ها رو می گرده یکی

یکی هم رفته کنار علقمه

 *

دلا غرق غصه ای ناتمومه

یکی می گه قبر بابا کدومه

 

آروم آروم با خودش می گه رباب

دیگه زیر سایه رفتن حرومه

 *

زیر لب روضه ی لالا می خونند

نوحه با نوای ناله می خونند

 

نکنه جامونده تو خرابه که

همه دارن از سه ساله می خونند

 *

اربعین وقف عزای زینبه

بیقرار گریه های زینبه

 

وقت روضه خوندن سر حسین

توی کربلا برای زینبه

 *

داغ لاله می چکه از دل اشک

چیه جز خون جگر حاصل اشک

 

تاقیامت به یاد روز دهم

می شه خاک کربلا محفل اشک

یوسف رحیمی

 

ای خفته زیر خاک چه خاکی به سر کنم // باور نداشتم // اربعین

 

ای خفته زیر خاک چه خاکی به سر کنم

باور نداشتم که به قبرت نظر کنم

 

ای همسفر به خواب و خیالم نمی رسید

با تو نه بلکه با سر تو من سفر کنم

 

با یاد روز واقعه جا دارد از غمت

لطمه زنان کنار تو جان محتضر کنم

 

با کعب نی جدا شده ام از تو یا اخا

حتی نشد که حلق تو با اشک تر کنم

 

بهرم دعا نما که مبادا دوباره از

دروازه های شام بلا من گذر کنم

 

شد آستین من بخدا معجرم حسین

عباس را نباید از آن با خبر کنم

 

مانده صدای چوب و لبت بین گوش من

صد آه تا که یاد تو و طشت زر کنم

 

رنجیده سرفرازم و پیش تو سر به زیر

آخر چگونه شرح غم آن سحر کنم

 

طفل سه ساله ی تو میان خرابه گفت

باید به مرگ، چاره ی داغ پدر کنم

 

با دست خسته زیر لحد جای دادمش

جا دارد از خجالت تو جان به در کنم

مجتبی صمدی

بر صورتش نهاده دستان کوچکش را // شهادت حضرت رقيه(س)

 

بر صورتش نهاده دستان کوچکش را

آهسته می تکاند چشمان کوچکش را

 

دریا چه قدر آرام با دستهای گرمش

بر سینه می فشارد طوفان کوچکش را

 

یک باره خونِ دریا، غواره زد و طوفان

برسینه کوفت دستِ لرزان کوچکش را

 

 دیدی چطور کوفه با تازیانه هایش

آغوش باز میکرد مهمان کوچکش را

 

لبهای غنچه خشکید، حرفی دگر ندارم

ای چشم پر کن از اشک، دامان کوچکش را

 

زهرا بیدکی

آن چه از من خواستی با کاروان آورده ام // اربعین

 

آن چه از من خواستی با کاروان آورده ام

یک گلستان گل، به رسم ارمغان آورده ام

 

از در و دیوار عالم، فتنه می بارید و من

بی پناهان را، بدین دارالامان آورده ام

 

اندر این ره از جرس هم،بانگ یاری برنخاست

کاروان را تا بدین جا، با فغان آورده ام

 

بس که من، منزل به منزل، در غمت نالیده ام

همرهان خویش را، چون خود، به جان آورده ام

 

تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم

یک جهان، درد و غم و سوز نهان آورده ام

 

قصه ی ویرانه ی شام ار نپرسی، بهتر است

چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ام

 

خرمنی موی سپید و دامنی، خون جگر

پیکری بی جان و جسمی ناتوان آورده ام

 

دیده بودم با یتیمان، مهربانی می کنی

این یتیمان را به سوی آستان آورده ام

 

دیده بودم، تشنگی از دل قرارت، برده بود

از برایت دامنی، اشک روان آورده ام

 


تا به دشت نینوا، بهرت عزاداری کنم

یک نیستان ناله و آه و فغان آورده ام

 

تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو

در کف خود، از برایت نقد جان آورده ام

      

نقد جان را ارزشی نبود، ولی شادم، چو مور

هدیه ای، سوی سلیمان زمان آورده ام

 

تا دل مهر آفرینت را نرنجانم، ز درد

گوشه ای از درد دل را، بر زبان آورده ام

 

هاتفی پروانه را می گفت کز این مرثیت

در فغان، اهل زمین و آسمان آورده ام

 

 محمد علی مجاهدی(پروانه)

باور نمی کنم که رسیدم کنار تو // اربعین

 

باور نمی کنم که رسیدم کنار تو

باور نمی کنم من و خاک و دیار تو؟

 

یک اربعین گذشته و من پیرتر شدم

یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو

 

یک اربعین اسیر بلایم ، بلای عشق

یک اربعین دچار فراقم ، دچار تو

 

یک اربعین دویده ام و زخم دیده ام

دنبال ناله های یتیمان زار تو

 

یک اربعین به گریه ی من خنده کرده اند

لبهای قاتلان تو و نیزه دار تو

 

یک اربعین به روی سرم شعله ریختند

با چادری که سوخت رسیدم کنار تو

 

مثل رباب مثل همه تار گشته اند

چشمان خسته ی من ، چشم انتظار تو

 

روز تولدم که زدم خنده در برت

باور نداشتم که شوم سوگوار تو

 

با تیغ و تیر و دشنه تو را بوریا کنند

با سنگ و تازیانه مرا داغدار تو

 

یادم نمی رود به لبت ، آب آب بود

یادم نمی رود بدن نیزه زار تو

 

حالا سرت کجاست که بالای سر روم

گریم برای زخم تن بی شمار تو

 

یک مشت خاک روی تو و من دعا کنان

شاید شوم نشان تو – سنگ مزار تو -

حسن لطفی              

آهم که شعله بر جگر غم کشیده ام // اربعین

 

آهم ؛که شعله بر جگر غم کشیده ام

اشکم، که قطره قطره به پایت چکیده ام

 

آئینه ام ،که زخم ترک خورده ام ز سنگ

سروم ، که سایبان شده قد خمیده ام

 

ای تلّ ِ خاکِ غرقِ به خونِ برادرم

باور نمی کنم به کنارت رسیده ام

 

نقش هزار ضربت دشمن گرفته ام

طعم هزار سنگ ستم را چشیده ام

 

یادم نمی رود که در آن روز در پی ات

صد بار این مسیر سیه را دویده ام

 

یادم نمی رود که در آن شام از تنت

صد تیغ و تیر و نیزه و خنجر کشیده ام

 

اکنون رسیده ام که ببوسم دوباره ات

آه ای گلو بریده کجایی ، بریده ام

حسن لطفی

دردها می چکد از حال و هوای سفرش// اربعین

 

دردها می چکد از حال و هوای سفرش

گرد غم ریخته بر چادر مشکی سرش

 

تک و تنها و دوتا چشم کبود و چند تا ...

طفل بی کس شده افتاده فقط دور و برش

 

ظاهراً خم شده از شدت ماتم، امّا

هیچ کس باز نفهمیده چه آمد به سرش

 

روزها از گذر کوچه آتش رفته

اثر سوختگی مانده سر بال و پرش

 

با چنین موی پریشان و بدون معجر

طرف علقمه ای کاش، نیفتد گذرش

 

همه بغض چهل روزه او خالی شد

همه کرب و بلا گریه شد از چشم ترش

علیرضا لک

آن باده ای که روز نخستش نه خام بود // اربعین

 

آن باده ای که روز نخستش نه خام بود

یک اربعین گذشت و دوباره به جام بود!


شکر خدا که صبح زیارت دمیده است

هر چند آفتاب حیاتم به بام بود

 

این خاک، زنده می کند آن عصر تشنه را

وقتی که آسمان رخت،  سرخ فام بود

 

بین من و سرت اگر افتاد فاصله

اما هنوز سایه ی تو مستدام بود

 

سرها به نیزه بود، ولی حجم سنگ ها

معلوم بود حمله کنان بر کدام بود

 

دشنام و هتک حرمت اسلام میهمان!

این از رسوم تازه تر احترام بود

 

چوب از لبان تو حجرالاسود آفرید

دست سه ساله بود که در استلام بود

 

بین نهیب کوفی و فریاد اهل شام

آن لهجه ی حجازی تو آشنام بود

جواد محمد زمانی

برگشتم از رسالت انجام داده ام  // اربعین

 

برگشتم از رسالت انجام داده ام

زخمی ترین پیمبر غمگین جاده ام

 

ناباورانه از سفرم خیل خارها

تبریک گفته اند به پای پیاده ام

 

یا نیست باورم که در این خاک خفته ای

یا بر مزار باور خود ایستاده ام

 

بارانم و ز بام خرابه چکیده ام

شرمنده ی سه ساله ی از دست داده ام

 

زیر چراغ ماه سرت خواب رفته ام

بر شانه ی کجاوه ی تو سر نهاده ام

 

دل می زدم به آب و به آتش برای تو

از خیمه ها بپرس که پروانه زاده ام

 

چون ابر آب می شدم از آفتاب شام

تا ذره ای خلل نرسد بر اراده ام

رضا جعفری

ز کویت ای برادر با دو چشم خون فشان رفتم// اربعین

 

ز کویت ای برادر با دو چشم خون فشان رفتم

ز بار رنج و غم، با قامتی هم چون کمان رفتم

 

توگر از خون خود این سرزمین راگلسِتان کردی

ولی من همچو بلبل با فغان زین گلسِتان رفتم

 

امیدم بود روزی سوی یثرب با تو برگردم

به سوی شام آخر بی تو ای آرام جان رفتم

 

بمان ای کاروان سالار فارغ دل، در این منزل!

که من با کاروانی حسرت و آه و فغان رفتم

 

تو ماندی با شهیدان در زمین کربلا و من

به سوی شام همراه زنان و کودکان رفتم

 

تو کردی آشیان در این چمن ای عندلیب جان

من آخر بال و پر بشکسته از این آشیان رفتم

 

به سوی غربت از این دشت با صد ناله و شیون

به همراه اسیران چون درای کاروان رفتم

 

به یاد تو کمال از سوز دل پیوسته می گوید:

ز کویت ای برادر، با دو چشم خون فشان رفتم

 احمد کمال پور

رفتی و گفتی انقلاب گریه با تو// اربعین

 

 

رفتی و گفتی انقلاب گریه با تو

تفسیر آیات کتاب گریه با تو

 

طوفان سوار خطبه های کوفه زینب !

حیدر شدن پشت نقاب گریه با تو

 

رعد بلند حنجر هیهات با من

باران بی صبر شهاب گریه با تو

 

با من به روی نیزه رفتنهای بسیار

آثار بی حد و حساب گریه با تو

 

کنج تنور داغ و طشت کینه از من

مهتاب آه و آفتاب گریه با تو

 

رفتی و گفتی صبر کن با غصه هایم

رفتی و گفتی اضطراب گریه با تو

 

من را ببر از رفتنت آتش گرفتم

ای که دعای مستجاب گریه با تو

علیرضا لک

خواهر نگو خاکستر خواهر می آید // اربعین

 

خواهر نگو ،خاکستر خواهر می آید

با کوهی از غم ، خسته و بی پر می آید

 

ای شاهد بر نیزه ی دربدری هام

چشم تو روشن ، صاحب معجر می آید

 

امروز یعنی با صدای «یا حسینم»

ته مانده ی جانم کنارت در می آید

 

ای بی کفن! ای بی سر و سامانی من

برخیز زینب را ببین با سر می آید

 

با دستباف مادر و گهواره و مشک

همراه من یک حلقه انگشتر می آید

 

یادت می آید با چه شکلی رفتم، اکنون

انگار اصلا یک کس دیگر می آید

 

از شهر بی شرم نگاه خیره سر ها

سقا کجایی؟ دختر حیدر می آید

علیرضا لک

اتل متل، رسیدن // اربعین // دفاع مقدس

 

اتل متل، رسیدن

اون صورتای کبود،

آخ! بمیرم، پس چرا

رقیه توشون نبود؟

 

چند شب پیش که بابا

مهمون دامنش شد

گمون کنم همون شب

وقت پریدنش شد...

 

زخم پاهای دختر ،

خوب نمی شه محاله

مگه چقدر جون داره

یه دختر سه ساله؟

 

درد کمر امونو

از دخترک می برید

یهو از حال می رفتو

دوباره زود می پرید

 

می خواس بابا نفهمه

حالش خیلی خرابه

میگفت: ببخشید بابا

خسته م چشام میخوابه!

 

گمون کنم وقتی که

بابا چشاش و دیدش

دیگه تحمل نداشت

برای خود خریدش

 

چه لحظه هایی داشتن

دخترک و بابا جون

با هم دیگه پریدن

خوش به حال دوتاشون...

 

حالا تو دشت بلا

هر گوشه ای تعزیه ست

هر گوشه ای یه نفسِ

راضیهً مرضیه ست

 

این گوشه مادری که

میگه فدات شم پسر

همین جا جون سپردی

عزیز دل، گل پسر!

  

اون گوشه تازه عروس

مجنون دامادشه

همینجا یارش پرید

آره! درست یادشه

 

یه خورده اون طرف تر

زنی به سر می زنه

خدا! بمیره یزید

این گل ناز منه؟

 

دختری گریه میکرد

سر قبر برادر

داداش جونم بلند شو

برات بمیره خواهر

 

یه بچّه ی کوچولو

اشکاش امون نمیده

بابایی ام پس چرا

قهره، جواب نمیده؟

 

دیگه نمیگم از اون

خواهر و اون برادر

همونهایی که بودن

یار دل پیامبر

 

من نمیگم از غم و

صورت نیلی گل

ازون همه زخمی که

می گفت برای بلبل

 

انگار همون صحنه ها

اینجا پیش چشممه

درسته من نبودم

ولی همش پیشمه

 

انگار همون صحنه رو

تو فکّه من میبینم

دارم به جای فکّه

تو کربلا می شینم

 

تو فکّه هم جوونا

تا خدا پرکشیدن

تو لحظه ی جون دادن

فاطمه رو میدیدن

 

 تو فکّه هم هر طرف

تعزیه بر پا میشه

فقط یه دشت خاکه

ولی دلت وا میشه!

 

عجب حسّ عجیبی!

آدم رو می کشونه

تو عصر آهن و پول

رو خاکا می نشونه....

زهرا آراسته نیا

رفتم اسیری و رسیدم مبتلا تر // همین جا بود... //  اربعین

 

رفتم اسیری و رسیدم مبتلا تر

با دردها با روضه هایت آشناتر

 

هر جا که رفتم هر قَدَر هم داغ دیدم

آنجا نشد اما برایم کربلا تر

 

آخر همین جا بود هستم راگرفتند

شمشیر تند و نیزه هایی بی حیا تر

 

هر لحظه در پیش نگاه من سه شعبه

- این تیرهای تشنه ی با اشتها تر -

 

یادم نرفته لحظه افتادنت را

در زیر دست و پای تیغی بی خدا تر ...

 

... از سنگ هایی که به پیشانی نشستند

تا نعلهای تازه ی سر به هوا تر

 

حرفی بزن با این اسیر زخم هایت

آخر ندارم از تو ای جان آشناتر

علیرضا لک

ای غایب از نظر، نظری کن به خواهرت // در کربلا هنوز //  اربعین

 

ای غایب از نظر، نظری کن به خواهرت

زینب نشسته بر سر قبر مطهرت

 

یک اربعین گذشته ولی زنده ام هنوز

قامت خمیده آمده سرو صنوبرت

 

نشناختی مرا ز پس این چروکها

من زینب توام ز چه رو نیست باورت

 

لیلاست این که خیمه زده زیر پای تو

بار دگر بگو که اذان گوید اکبرت

 

این زن که لطمه می زند این گونه بر خودش

او کیست؟ نجمه است عروس برادرت

 

آقا! سکینه جمله ی اشکش سؤالی است

یعنی کجاست قبر علمدار لشگرت

 

در کربلا هنوز زنی گریه می کند

زینب کش است ناله ی محزون مادرت

 

پیغمبری نما و دو دستت برون بیار

از دست من بگیر بقایای دخترت

 

ای پیکری که زخم تنت بی شماره بود

آورده ام برای تو ته مانده ی سرت

 

بگرفتم از امام زمان حُکم نبش قبر

تا متصل کنم سر پاکت به پیکرت

 

باید دوباره وارد گودال خون شوم

خواهم اگر که بوسه بگیرم ز حنجرت

 

من نیز با تو کشته شدم روز واقعه

اذنی بده که دفن شود با تو خواهرت

 

دلشوره داشتم که مبادا کنار تو

چشم ربابه باز بیفتد به اصغرت

 

نذرش قبول سایه نشینی نمی کند

از بس که بر تو هست وفادار همسرت

 

لالایی اش امان مرا نیز بریده است

گوید به ناله ! اصغر من شیر خورده است؟!

سعید توفیقی      

کاروانی که سر قبر شما آورده ام // آنچه آورده ام // اربعین

 

کاروانی که سر قبر شما آورده ام

نیمه جان هایی است تا کرب و بلا آورده ام

 


من نیابت دارم از مادر زیارت آمدم

من وصیت های مادر را به جا آورده ام

 

کی رود از یاد، وقتی آمدم در قتلگاه

نیزه بیرون از تن تو باره آورده ام

 

روی نی ما را تو می دیدی کجاها می برند؟

دخترانت را ز بازار جفا آورده ام

 

دسته گلهای بنفشی که به همراه منند

از حراج کوفه و شام بلا آورده ام

 

بارها شد، حرمله خندید بر اشک رباب

مادری پاره جگر در نینوا آورده ام

 

پشت خیمه روی خاکستر به دنبال علی

بر سر قبر پسر صاحب عزا آورده ام

 

دخترت لطمه به پهلو خورده، زیر خاک رفت

بس حکایت زان شب پرماجرا آورده ام

 

شد رقیه پیش مرگ حضرت زین العباد

تربتی از قبر او بهر شما آورده ام

 

ناله اش چون ناله مادر میان کوچه بود

خاطره از قدرت آن با وفا آورده ام

 


تا که دیگر تازیانه ور بیفتد، جان سپرد

گفت با خود همّت خیرالنساء آورده ام

 

تا که با چشم کنیزی بر سکینه ننگرند

گفت جان خویش را بهر فدا آورده ام

 

غیرتش آئینه میر و علمدار تو بود

من از او شرمندگی خویش را آورده ام

 

پاسبان حرمت شیر خدا در شام شد

داد پیغامی به من تا کربلا آورده ام

 

گفت: ای بابا شبیه ات بی کفن تدفین شدم

رسم عشق و عاشقی را من به جا آورده ام

 جواد حیدری        

من که مأموریت خود را به سر آورده ام // زیارت اول // اربعین

 

من که مأموریت خود را به سر آورده ام

خاطراتی تلخ از داغ سحر آورده ام

 

گوئیا یک عمر بود این اربعینی که گذشت

از شب مرگ یتیم تو خبر آورده ام

 

گوشوار دخترت را پس گرفتم از عدو

ارث دختر را سر قبر پدر آورده ام

 

دست و پایی زخم دیده، قامتی اندر رکوع

بهترین سوغات را من از سفر آورده ام

 

سجده ی شکری نمودم بهر دیدار سرت

یادگار از سجده ی خود زخم سر آورده ام

 

از کبوتر بچه هایی که کنارم بوده اند

یا اخا بنگر فقط یک مشت پر آورده ام

 

اولین بار است، قبرت را زیارت می کنم

قبر زهرا مادرم را در نظر آورده ام

جواد حیدری

نور چشمان علی دلبند زهرا زینب است // کوه استقامت //  اربعین

        

نور چشمان علی دلبند زهرا زینب است

عالمی سرگشته چون مجنون و لیلا زینب است

 


مظهر صبر و محبت معدن مهر و حیا

کوه عشق و استقامت قدر والا زینب است

 

زینت نام پدر چون مادرش امّ ابیه

یار و همسنگر برادر را به هر جا زینب است

 

ذوالفقار حیدری را در زبان دارد یقین

آنکه می سازد عدو را سخت رسواا زینب است

 

در ره سرخ حسینی شهره در آفاق اوست

زن مگو تنها یل وادی هیجا زینب است

 

کاروان عشق را مانند عباس دلیر

با علمداری کند در دهر بر پا زینب است

 

آنکه شام و کوفه را با خطبه ویران می کند

با لسانی دلنشین بی ترس و پروا زینب است

 

با دو دست بسته همراه اسیران بلا

شاهد آیات قرآن روی نی ها زینب است

 

چهره ی نیلی و پیکر همچنان مادر کبود

روضه خوان مجلس شام غم افزا زینب است

 

آنکه مویش شد سپید و قامتش همچون کمان

در میان دشت خون بر حفظ گلها زینب است

 

آنکه داغ شش برادر می کشد در نیم روز

باز اسب عشق می تازید تنها زینب است

 

روز محشر کز زمین یک نی بلند است آفتاب

آنکه درد بی کسان سازد مداوا زینب است

 

الغرض آنکس که فتح کربلا در دست اوست

می خروشد هر طرف مانند دریا زینب است

 

ضامن جنت بود بر عاشقان کربلا

آنکه با دستش شود پرونده امضا زینب است

حبیب الله موحد 

آنکه دلها را گرفتار تو کرده زینب است // نطق بریده // اربعین

 

آنکه دلها را گرفتار تو کرده زینب است

هر دو عالم را خریدار تو کرده زینب است

 

آنکه کرده کربلا را کعبه ی دل ها، حسین

عرش را مدیون دربار تو کرده زینب است

 

آنکه بعد از بوسه بر رگهای تو قدش خمید

گریه ها بر زخم بسیار تو کرده زینب است

 

آنکه جای حضرت ام البنین در کربلا

مادری بهر علمدار تو کرده زینب است

 

آنکه در گودال نزد حضرت زین العباد

یاد از عشاق و زوار تو کرده زینب است

 

آنکه در بی یاوری، بی معجری، در شعله ها

حفظ جان پور تب دار تو کرده زینب است

 

آنکه نطقش چون علی برنده تر از ذوالفقار

گرم تر از پیش، بازار تو کرده زینب است

 

آنکه از خصم لعین، پیراهنت را پس گرفت

شیعیان را زار و بیمار تو کرده زینب است

 

آنکه با صوت حزین و گریه ی جانسوز خود

دشمنان را هم عزادار تو کرده زینب است

جواد حیدری

لب باز‌کن که زخم مکرّر رسیده‌ است // اربعین

 

لب باز‌کن که زخم مکرّر رسیده‌ است

یک کاروان شقایق پرپر رسیده است

 

از بارگاه قدس پی طوف این حرم

یک آسمان کبوتر بی‌سر رسیده است

 

عرش خدا به خون زمین غوطه‌ می‌خورد

زخمی مگر به قامت اکبر(ع) رسیده است

 

یا این که بعد از آن همه گل‌های رنگ رنگ

هنگام جان‌فشانی اصغر(ع) رسیده است

 

خون می‌تراود از مژه ي آسمان مگر

زینب (س) به قتلگاه برادر رسیده است

 

یک اربعین پس از شب طور و تنور عشق

می از خم حسین (ع) به ساغر رسیده است

 

بر ساحل فرات که سرشار تشنگی‌ست

لب بازکن عزیز! که خواهر رسیده است

محسن حسن زاده لیله کوهی

 

سحرگه رهروي  در   سر زميني // اربعین

 

سحرگه رهروي  در   سر زميني

همي  گفت اين معما با قريني

 

 که اي صوفي شراب آنگه شود صاف

که در شيشه بماند اربعيني

حافظ

***

قال الرّسول(ص):

ما[مَن] اَخلصَ عبدٌ للهِ عزّوجلّ اربعينَ صباحاً [يوماً]

الاّ جَرَت[ظهرت] ينابيعُ الحِکمَه مِن قلبهِ عليَ لسانهِ

 

بنده، خود را براي خداي عزّوجلّ، خالص نمي کند، مگر آنکه چشمه هاي حکمت از قلبش بر زبانش جاري مي شود

 

(بحار الانوار، ج67، ص242، حديث10 و 25 و نيز در جامع الاخبار،ص94)

***

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):

من حفظ من امتی اربعین حدیثا مما یحتاجون الیه من امر دینهم بعثه الله یوم القیامة فقیها عالما

 

هر كس از امت من چهل حدیث از احادیث دینی مورد نیاز دينش(فردي ، اجتماعي و...) را حفظ كند خداوند متعال او را در روز قیامت‏به عنوان فقیه و دانشمند محشور خواهد كرد.

 

الخصال، ج‏2، ص‏541، ح‏15.

 

الهی چاره دردم ابوالفضل // اربعين

 

الهی چاره دردم ابوالفضل

دوای چهره ی زردم ابوالفضل

 

چهل روزه ندیدم روی ماهت

چگونه بی تو برگردم ابوالفضل

عبدالرحیم سعیدی راد

باز دلم خون شد و چشمم گریست // اربــعــیــن

 

باز دلم خون شد و چشمم گریست

آنکه درین روز چون من نیست کیست؟

 

بــاز دگــر بــاره رســیــد اربــعــیــن

جـــوش زنــد خـون حـسـیـن از زمـیــن

 

غـرق تـلاطـم شـده بـحـر مـحـیــط

یــک سـره درد اسـت بـسـاط بـَسـیـط

 

شـد چـهـلـم روز عــزای حـسـیــن

جــان جــهــان بـــاد فـــدای حــسـیــن

محمدشریف صادقی (وفا)

 

بسوز ای دل که امروز اربعین است // اربعین

 

بسوز ای دل که امروز اربعین است

عزای پور ختم المرسلین است

 

قیام کربلایش تا قیامت

سراسر درسْ بهر مسلمین است

 

دلا کوی حسین عرش زمین است

مطاف و کعبه دل‏ها همین است

 

اگر خیل شهیدان حلقه باشند

حسین بن علی، آن را نگین است

 

دل ما در پی آن کاروان است

که از کرب و بلا، با غم روان است

 

چه زنجیری به دست و بازوان است

که گریان دیده ی روح الامین است

 

به یاد کربلا دل‏ها غمین است

دلا خون گریه کن چون اربعین است

جواد محدثی

 

باز عاشوراییان پیدا شدند // اربعین

 

باز عاشوراییان پیدا شدند

باز هم سوداییان شیدا شدند

 

وقت آن شد عشق خونین‏تر شود

لاله‏های غصه رنگین‏تر شود

 

بلبل اینجا ناله‏ها سر می‏کند

لاله اینجا چشم‏هاتر می‏کند

 

اربعین غصه‏های گل کجاست ؟

اربعین ناله ی بلبل کجاست ؟

 

اربعین عشق، عباست چه شد ؟

اربعین، فریاد احساست چه شد ؟

 

اربعین از نینوای خون بگو

اربعین از اعتلای خون بگو

 

هان بگو از عشق، از معنای دین

وصف عباس آن مراد مومنین

 

ما فدای عشق بی‏آلایش‏ات

ما به قربان تمام خواهشت

 

تو مراد عشق بی پایان شدی

قبله گاه و معبد پاکان شدی

ساهره غلامی

 

در شام چون یزید ز طغیان حیا نمود // اربعین

 

در شام چون یزید ز طغیان حیا نمود

 شد خسته از شقاوت و ترک جفا نمود

 

تا رفت توسن ستم و جور و ظلم راند

 چون لنگ شد زقهر ، در لطف وانمود

 

یعنی ز رنج و محنت بی منتهای شام

 میل رهائی حرم مصطفی نمود

 

باور کن که کرد ترحم بحالشان

 با این عمل برای رضای خدا نمود

 

اسباب پرده پوشی خذلان خویش جست

 در این خیال ناوک ظلمش خطا نمود

 

از بهر دفع سرزنش کافرو مجبوس

 احسان به اهلبیت شه لافتی نمود

 

سخریه را باسم محبت بخرج داد

 از روی بغض خندة دندان نما نمود

 

ظالم کبوتران حریم جلال را

 بگرفت بال بست و شکست ورها نمود

 

یک دودمان زآل علی را یتیم کرد

 یکجا اسیر پنجه آل زنا نمود

 

جرّاره وار مار صفت نیش خویش زد

 آنگه بنای چاره و فکر دوا نمود

 

از تیشه کند ریشة گلزار دین و بعد

 با شاخه­اش حکایت نشو و نما نمود

 

یعنی زبعد قتل جوانان فاطمه

 بنیاد عذر خواهی زین العبا نمود

 

بگشود دست دختر شیر خدا ز بند

 وانگه بچشم خلق بایشان عطا نمود

 

زنجیر را زگردن زین العبا گشود

 یمار را خلاص زقید بلا نمود

 

هر حاجتی که قبلة حاجات خلق داشت

 آن ناروای کافر بیدین روا نمود

 

هر غارتی که از حرم شاه برده بود

 تسلیم شاهزادة بی اقربا نمود

 

داغ درون زینب و کلئوم تازه کرد

 مشت زری بخون حسین خونبها نمود

 

دنیا پرست داشت محبت بسیم و زر

 از خود قیاس رتبة آل عبا نمود

 

پنداشت آنکه کشت حسین را وشد تمام

 یا میتوان که خون خدا زیرپا نمود

 

از شام خیمه سوختگان حجاز را

 قلب شکسته عازم کرب بلا نمود

 

آه از دمی که عترت غم پرور نبی

 در روی تربت شه لب تشنه جا نمود

 

زینب چو مرغ تازه برون رفته از قفس

 از ناله پر زخون دل ارض و سما نمود

 

نزد برادر از سفر شام و کوفه­اش

شرح غم اسیری خود را ادا نمود

 

زین العبا زیاد لب تشنة پدر

آب چشم خویش بحسرت شنا نمود

 

لیلا زهمرهان و عزیزان در آندیار

 یک یک سراغ اکبر یوسف لقا نمود

 

کلئوم در مصیبت عباس و نوعروس

 شیون برای قاسم نوکدخدا نمود

 

آن یک بقتلگاه بشیون که شمر شوم

 اینجا سر حسین من از تن جدا نمود

 

آن یک دوید در بر زینب که باب من

در این مکان بلجة خون دست و پا نمود

 

هر کودکی بناله که در این زمین فلک

 ما را بدرد بی پدری مبتلا نمود

 

هر نورسی گریه که با حلق تشنه شمر

 اینجا جدا سر پدرم از قفا نمود

 

آن در فغان که داغ علمدار کربلا

 اینجا قدرسای حسین را دوتا نمود

 

آن در امان که شمر زنعش پدر مرا

 در این زمین بضربت سیلی جدا نمود

 

بعد از نوای ناله حریم شه امم

سوی مدینه روز صف کربلا نمود

 

صامت همیشه بود عزادار و اشکبار

 تا از جهان مقام بدار بقا نمود

صامت بروجردی

 

باربگشائيد، اينجا کربلاست // اربعين

 

باربگشائيد، اينجا کربلاست

آب و خاکش با دل و جان آشناست

 

بر مشام جان رسد بوي بهشت

به به از اين تربت مينو سرشت

 

کربلا، اي آفرينش را هدف

قبله گاه عاشقان از هر طرف

 

طور عشق است و مطاف انبيا

نور حق اينجاست، اي موسي بيا

 

جسم را احيا اگر عيسي کند

جان و تن را کربلا احيا کند

 

گر سلامت رفت، از آتش خليل

نور ثار الله شد او را دليل

 

کربلا، قربانگه ذبح عظيم

عرش رحمان را صراط مستقيم

 

گر خدا خواهي، برو اين راه را

کن زيارت کوي ثار الله را

 

شد ز عاشوراي او يک اربعين

قتلگاهش را به چشم دل ببين

 

ماه، اينجا، واله و سرگشته است

و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

 

گرد غم، افشانده بر سر کهکشان

اشک خون ريزد هنوز از آسمان

 

اختران، سوزند چون شمع مزار

مرغ شب مي‌نالد اينجا زار زار

 

گاه در صحرا خروش و، گه سکوت

خفته در اينجا شهيدي لا يموت

 

حضت سجاد بر خاکش نوشت

تشنه لب شد کشته سالار بهشت

 

اربعين است، اربعين کربلاست

هر طرف غوغائي از غمها بپاست

 

گوئي از آن خيمه هاي نيمسوز

خود صداي العطش آيد هنوز

 

هر کجا نقشي، ز داغ ماتم است

هرچه ريزد اشک، در اينجا، کم است

 

باشد از حسرت در اينجا يادها

هان به گوش دل شنو، فريادها

 

در دل هر ذره، صدها مطلب است

ناله سجاد و اشک زينب است

 

بايد اينجا داشت گوش معنوي

تا مگر اين گفتگوها بشنوي:

 

عمه جان، اينجا حسين از پا فتاد

چهره بر اين تربت خونين نهاد

 

عمه جان، اين قتلگاه اکبر است

جاي پاي حيدر و پيغمبر است

 

عمه جان، قاسم، در اينجا شد شهيد

تير بر قلب حسين اينجا رسيد

 

عمه جان، عباس اينجا داد دست

وز غمش پشت حسين اينجا شکست

 

اصغر لب تشنه، اينجا، عمه جان

شد ز تير حرمله خونين دهان

 

از براي غارت يک گوشوار

شد در اينجا، کودکي نيلي عذار

 

تا قيامت، کربلا ماتم سراست

حضرت مهدي (حسان) صاحب عزاست

حبيب چايچيان(حسان)