بعد یک اربعین رسید از راه  
غم به قلبی  صبور می آید


قتلگه را دوباره می بیند
آنکه از راه دور می آید
*
یادش آمد غروب رفتن را
لبش از فرط تشنگی می سوخت


او نگاه پرِاز غم ِ خود را
بر تن پاره پاره ای می دوخت
*
یادش آمد که دست و پا میزد
پیش چشمان زینب آن تشنه


یادش آمد که خون او میریخت
از قفا روی تیزی ِ دشنه
*
یادش آمد تن ِ پر از چاکش
جای مرهم که سنگ باران شد


استخوان های سینه میگویند:
حال نوبت به  نیزه داران شد
*
پیش آن بی رمق کمانداران  
هر چه در چنته بود آوردند


زخم سر نیزه را نشان کردند
شرط بندان همیشه نامردند
*
یاد آن ناله های تشنگی و
لخته خونی که از جبین میریخت


آب را پیش چشم او قاتل  
خنده میکرد بر زمین میریخت  
*
بر زمین خفته بی رمق دیگر
او که از نسل ِ آسمانها بود


یک نفر خود و جامه می کند و  
سر انگشترش چه دعوا بود
*
پیش چشمان مرد با غیرت
حمله سمت ِ خیام جایز نیست


یک نفر نیست تا بگوید رقص
پیش چشم ِ امام جایز نیست
*
در کنار مزار خورشیدش    
زینب  از سمت شام می آمد


او که حالا شبیه مادر بود
اشک ِچشمش مدام می آمد

*

خاطراتی که مانده در ذهنش
از سفر با حرامیانی پست  


پیش او شکوه میکند زینب
در کنار مزار او بنشست ...
*
ای برادر ببین که آمده ام
من چهل روز بعد پر زدنت


یاد دارم خرابه آمدی و
من فدای به ما تو سر زدنت
*
دخترت گریه می نمود از درد  
دختر ِ شام پاره نان میداد  


هم عروسک کشید از دستش
گوشواره خودش نشان میداد
*
پیرهن پاره خوب میداند
که نگاه پلید یعنی چه..!!


خیزران خورده خوب می فهمد
ضربه های یزید یعنی چه ..!!
*
نشود تا ز خاطرم ببرم
سطح ِ خون, رویِِ ِ خیزران را من


یا که از کوچه های شهر شام
بارش ِ سنگ ِ بی امان را من
*
بعد تو من تمام طفلان را
زیر بال و پر خودم بردم


زیر باران تازیان عدو
از همه بیشتر کتک خوردم
*
نیمه شبها نوای لالایی
بر لبان رباب می بینم  


اصغرم با برادرم محسن
هر شبم را به خواب می بینم
*
ارغوانی ترین به قافله ام
میروم سمت شهر پیغمبر

 
می برم من برایشان خبر از
بوسه ی تیغ و گریه ی حنجر

وحید مصلحی