نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم // مهمان نوازی // نجواي رضوي

 

نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم

که شاعرت شده مقبول خاطرت باشم

 

نه آهوام نه کبوتر که ضامنم باشی

ویا پرنده ی صحن مجاورت باشم

 

نه آن دلی که به معنا رسم نه آن چشمی

که مثل آینه حیران ظاهرت باشم

 

ولی زلطف مرا هم گدای خویش بخوان

که با تو صاحب دنیا و آخرت باشم

 

همیشه سفره ی مهمان نوازی ات باز است

اجازه میدهی ام گاه زائرت باشم؟

 

اجازه میدهی ام گاه از تو بنویسم؟

به عمر چند غزل -آه- شاعرت باشم

سیدمحمد جواد شرافت

 

جاری ست در زلالی این دشت آسمان // به دشت آسمانی شلمچه // دفاع مقدس

 

جاری ست در زلالی این دشت آسمان

با این حساب سهم زمین هشت آسمان ...

 

اینجا پرنده های زیادی رها شدند

باید خطاب کرد به این دشت آسمان

 

دشتی که در قدم قدم خاک روشنش

دنبال رد پای خدا گشت آسمان

 

در پیشواز آن همه پرواز بارها

تا این دیار آمد و برگشت آسمان

 

ای دشت بر غروب تو سوگند لحظه ای

از خون کشتگان تو نگذشت آسمان

سیدمحمد جواد شرافت

در سینه ام داغی نشسته روی داغی // ماه ویرانسرا // شهادت حضرت رقيه(س)

 

 

در سینه ام داغی نشسته روی داغی

دارم به دل از لاله های داغ باغی

 

با رفتنت شادی هم از دلهای ما رفت

بعد از فراقت از غم دل کو فراغی؟

 

خورشید نیزه ! ماه این ویرانسرایی

در شام جز رویت نمی بینم چراغی

 

ای لاله من نیلوفرم عمه بنفشه

دنیا ندیده مثل این ویرانه باغی

 

خاکستری که بر سرو رویت نشسته

داغی نشانده بر دلم آن هم چه داغی

 

بابا شما چیزی نپرس از گوشواره

من هم از انگشتر نمی گیرم سراغی

سیدمحمد جواد شرافت

 

نمی از چشم های توست چشمه، رود، دریا هم // نجواي مهدوي

 

نمی از چشم های توست چشمه، رود، دریا هم
کمی از رد پای توست جنگل، کوه ، صحرا هم

تو از تورات وانجیل و زبور از نور لبریزی
تو قرآنی ، زمین محو شکوهت، آسمان ها هم

جهان نیلی است طوفانی، جهان دلمرده ظلمانی
تویی تو نوح موسی هم، تویی تو خضر عیسی هم

نوایت نغمه ی داوود، حسنت سوره یوسف
مرا ذوق شنیدن می کشد شوق تماشا هم

تو آن ماهی که در پایت تلاطم می کند دریا
من آن دریای سرگردان دور افتاده از ماهم

اسیر روی ماه تو هواخواه نگاه تو
نشسته بین راه تو نه تنها من که دنیا هم

تمام روز ها بی تو شده روزمبادا  نه
که می گرید به حال و روز ما روز مبادا هم

همه امروزها مثل غروب جمعه دلگیرند
که بی توتیره و تلخ است چون دیروز فردا هم

جهانی را که پژواک صدایت را نمی خواهد
نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم

 

سیدمحمد جواد شرافت

 

با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم // عکسی از بهشت // نجواي رضوي

 

 

با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم


قسمت نشد که بال و پری دست و پا کنم
اما به شوق دیدن تو با سر آمدم


گفتند زائر حرمت زائر خداست
مُحرم تر از همیشه بر این باور آمدم


اینک مدینه النبی ام مشهد الرضاست
با نام تو به محضر پیغمبر آمدم


از حس و حال روشن معراج پُر شدم
وقتی به خاکبوسی «بالاسر» آمدم
*

حسی کبوترانه گرفته ست جان من
«پایین پای» تو شده هفت آسمان من
*

در این حریم قدسی سر تا سر آینه
روشن شده به نور تو چشمم هر آینه


گرد و غبار صحن تو را می خرد به جان
همواره بوده است بر این باور آینه


پر می کشد از این همه قلب شکسته آه
سر می زند از این همه چشم تر آینه


عکس ضریح توست که در قاب چشم هاست
یا عکسی از بهشت نشسته بر آینه


گم کرده دارم، آمده ام با نگاه تو
پیدا کنم تمام خودم را در آینه
*

لبریز روشنی است تمام رواقها
آیینگی ست جان کلام رواقها
*

شب های گریه تا به سحر حرف می زنم
با واژه واژه خون جگر حرف می زنم


شمعم که گریه میکنم و گریه می کنم
با قطره قطره آتش تر حرف می زنم


روح لطیف تو شده سنگ صبور من
گویی که با نسیم سحر حرف می زنم


گاهی کنار پنجره های ضریح تو
گاهی در آستانه ی در حرف می زنم


شبهای بارگاه تو را درک کرده ام
از «لیله الرغائب» اگر حرف می زنم
*

بر لب رسیده از قفس سینه آه من
حرف دل است روی زبان نگاه من
*

روی تو را ستاره ی اشراق خوانده اند
خوی تو را «مکارم الاخلاق» خوانده اند


دست تورا که خالق لطف و کرامت است
روزی رسان انفس و آفاق خوانده اند


باران مهربانی بی وقفه ی تو را
شان نزول سوره ی انفاق خوانده اند


در مذهب نگاه تو غم حرف اول است
چشم تو را پیمبر عشاق خوانده اند

*
هفت آسمان و رحمت «شمس الشموسی» ات
ذرات خاک و لطف «انیس النفوسی» ات

 

سیدمحمد جواد شرافت

شاهد مرگ غم انگيز بهارم چه کنم // شمارش // نوروز مهدوی

 

شاهد مرگ غم انگيز بهارم چه کنم

ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم

 

نيست از هيچ طرف راه برون شد زشبم

زلف افشان تو گرديده حصارم چه کنم

 

از ازل ايل وتبارم همه عاشق بودند

سخت دلبسته ی اين ايل وتبارم چه کنم

 

من کزين فاصله غارت شده ی چشم تو ام

چون به ديدار تو افتد سرو کارم چه کنم

 

يک به يک با مژه هايت دل من مشغول است

ميله های قفسم را نشمارم چه کنم؟!

حسن حسينی(مسيحا)بهار۱۳۷۳

 

چرا سرشک من امشب زحد نمی گذرد؟ // تشییع سرخ // دفاع مقدس/////////

 

چرا سرشک من امشب زحد نمی گذرد؟

از ارتفاع نفسگیر سد نمی گذرد ...!؟

 

مگر مراسم تشییع سرخ یاران نیست

و از برابر چشمم جسد نمی گذرد ؟

 

سیاهپوشی من گرچه ازسیاهدلی ست

ز قاتل تو دلم تا ابد نمی گذرد !!

 

به نیزه گرجگرحمزه چاک شد دیدیم

که ذوالفقار هم از عبد ود نمی گذرد

 

شتاب کن دل من کاروانیان رفتند

از این کویر دل نا بلد نمی گذرد!

 

تورابهشت به آغوش بازخوانده شهید!

چو من مسیرتوازدست رد نمی گذرد!

 

که بی حمایت دست تو روح من حتی

ز سقف کوته سنگ لحد نمی گذرد!!

 

بساط شعر مهیاست واژه ها جمعند

بیا به خانه ام ای خوب بد نمی گذرد

حمیدرضا حامدی

 

بخوان دعای فرج را ، دعا اثر دارد // انتظار ظهور/////////

 

بخوان دعای فرج را ، دعا اثر دارد

دعا کبوتر عشق است ، بال و پر دارد

 

بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب

که روزگار بسی فتنه زیر سر دارد

 

بخوان دعای فرج را ولی به قلب صبور

که صبر میوه شیرین تر از ظفر دارد

 

بخوان دعای فرج را که با شکسته دلان

نسیم لطف خدا ، انس بیشتر دارد

 

بخوان دعای فرج را و نا امید مباش

بهشت پاک اجابت ، هزار در دارد

 

بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است

خدای را شب یلدای غم سحر دارد

 

بخوان دعای فرج را به شوق روز وصال

مسافر دل ما ، نیت سفر دارد

 

بخوان دعای فرج را که آسمان ها را

شمیم غنچه نرگس ز جای بردارد

 

بخوان دعای فرج را ز پشت پرده اشک

که یار گوشه چشمی به چشم تر دارد

 

بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا

ز پشت پرده غیبت به ما نظر دارد

 

بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز

که آخرین گل سرخ از شما خبر دارد

 

بخوان دعای فرج را که دست مهر خدا

حجاب غیبت از آن روی ماه بردارد

 

آمدم تا که ز دل ناله ی مستانه کنم // شهادت امام رضا(ع)

 

آمدم تا که ز دل ناله ی مستانه کنم

گرد شمعِ غمِ تو صحبت پروانه کنم

 

 

خانه ات پاک تر از عرش خداوند بوَد

من آلوده کجا، جای در این خانه کنم

 

 

گر نگاه تو به ویرانه نشینان اُفتد

می روم خانه به یک گوشه ی ویرانه کنم

 

 

آهویی زار و ضعیفم، به پناه آمده ام

تاکه در سایه ی دست کرمت لانه کنم

 

 

نفس توست که تأثیر به من بخشیده

عالمی را ز غم جدّ تو دیوانه کنم

 

 

تا بگیرم سند حکم رضا از زهرا

گریه و ناله ز داغ تو غریبانه کنم

 

 

قبر من گر به قدوم تو مصفّا بشود

شافعم روز جزا، حضرت زهرا بشود

احسان محسنی فر

 

شب هم به قدر دیده ی تو، پر ستاره نیست //  شهادت امام رضا(ع)

 

شب هم به قدر دیده ی تو، پر ستاره نیست

دریای غصه های دلت را، کناره نیست

 

گفتی به خادمت که درِ حجره را ببند

یعنی برای تشنگیت، راه چاره نیست

 

آقا شبیه مار گزیده، به خود مپیچ

آهسته تر، مگر جگرت، پاره پاره نیست

 

بهتر که خواهرت دم آخر نیامده

این صحنه ها که قابل درک و نظاره نیست

 

داری به یاد جدّ ِخودت گریه می کنی

روضه بخوان که جای گریز و اشاره نیست

 

تو روی خاکِ حجره ای و خاک، بر سرم

اما تنت اسیر هجوم سواره نیست

محمد امین سبکبار

 

نمی خواهم بگویم آنچه بین کوچه ها دیدم // شهادت امام مجتبي(ع)

 

نمی خواهم بگویم آنچه بین کوچه ها دیدم

مکن اصرار ای زینب، بدانی آنچه را دیدم

 

 

به بند غم گرفتار و اسیرم تا دم مرگم

که بند ریسمان بر گردن شیر خدا دیدم

 

 

خدا داند که آن سیلی، شروع دردهایم شد

به یک لحظه درآن کوچه،دوصد کرب وبلا دیدم

 

 

از آن خنجر که برپایم نشست، هرگز نمی نالم

که من مسمار را در سینه ی خیر النساء دیدم

 

 

شرار طعنه و زخم زبان از زهر بدتر بود

چه گویم من چه ها از دوستان بی وفا دیدم

 

 

در این غربت شبیه جدّ خود خیرالبشر هستم

که از ملعونه ای، همسر نما جور و جفا دیدم

جواد حیدری

 

تشنه ی قطره ای از کوثر جام حسنیم // شهادت امام مجتبي(ع)

 

تشنه ی قطره ای از کوثر جام حسنیم

همه محتاج عنایات مدام حسنیم

 

 

به خدا شیعه و مأموم حسن بود، حسین

ما غلامی ز غلامانِ غلامِ حسنیم

 

 

گر گرفتار حسینیم و اسیر زینب

کربلایی شده با لطف امامِ حسنیم

 

 

کاش آباد شود، بارگه ویرانش

که ببینیم، کبوتر سر بام حسنیم

 

 

صلح او، حافظ فتیان بنی هاشم شد

همه مبهوتِ زوایای قیام حسنیم

 

 

«اِستعد لِسفر» گفت و سفر طولانی است

همه ی عمر سر خوانِ کلام حسنیم

جواد حیدری

 

غمِ غم می خورم و، غم شده مهماندارم // شهادت امام مجتبي(ع)

 

غمِ غم می خورم و، غم شده مهماندارم

غیر غم، کس نبود، تا که شود غم خوارم

 

 

گرچه از زهرِ هلاهل جگرم می سوزد

می دهد خاطره ی کوچه فقط، آزارم

 

 

خانه ی امن مرا، همسر من ویران کرد

محرمی نیست که گردد ز محبت یارم

 

 

هر چه می خواست به او هدیه نمودم، اما

پاسخی نیست، به جز سینه ی آتش بارم

 

 

روزه بودم، طلبیدم چو از او جرعه ی آب

خون دل شد ز جفا، قُوت من و افطارم

 

 

می زند زخم زبان، لیک نگوید گنهم

خود نداند ز چه برخاسته بر پیکارم

 

 

من همان زاده ی عشقم که به طفلی محزون

شاهد مادر خود، بین در و دیوارم

 

 

هرگز از خاطره ام محو نشد کودکی ام

پاره پاره جگر از، میخ در و مسمارم

 

 

تیر باران شده از کینه تن و تابوتم

تحفه از همسر بی مهر و وفایم دارم

 

 

قبر ویران شده از خاک بقیع می گوید

بهر مظلومی من، این سند و آثارم

حبیب اله موحد

 

خدا را شکر می گویم، دگر آسوده می گردم //  شهادت امام مجتبي(ع)

 

خدا را شکر می گویم، دگر آسوده می گردم

غریبی را ببین، زهر جفا، درمان کند دردم

 

نه دشمن، بلکه یارانم، مرا غارت زده کردند

مرا ارزان فروشند، این سپاهِ ناجوانمردم

 

خواصِ لشگر حیدر، دعا بر مرگ من کردند

ندارم یک نفر سلمان، که باشد یار و همدردم

 

چهل سال است از رنگِ کبود آزار می بینم

پی درمان درد خود، به دنبال اجل گردم

 

چهل سال است یک صحنه،بود در پیش چشمانم

شده پاره جگر، تا مادرم را خانه آوردم

 

ببیند گر چه زینب طشتی از لخت جگر، اما

نکرد از زندگی این خواهرِ مظلومه دلسردم

 

غریبانه سفر کردم، ولی از مال و از فرزند

هر آنچه داشتم، نذر حسین و کربلا کردم

 

جوانانِ بنی هاشم، همه شاگرد من هستند

برای کربلا، سقا و هم سردار پروردم

جواد حیدری

 

مادر سلام! مي شنوي؟ زينب آمده! // شهادت حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

  مادر سلام! مي شنوي؟ زينب آمده!

  با يک بغل شکايت و ذهني پر از سوال

 

  اول بگو که پيش خدا کي ببينمت؟

  بعد از سه روز؟ چند دهه؟ يا که چند سال؟ 

*

آنجا که خوب مي‏گذرد، با خدايتان

جمعيد دور حوض و کسي هم غريبه نيست

 

اينجا هم اشک ما و دل تنگ خانه و

جمع شبانه‏ي پدر و چاه ديدني است !

*

 در اين سکوت غم زده حتي نمي شود

با خاطرات دور و برت درد دل کني

 

اما شما هم از در و همسايه راحتي

هم مي شود که با پدرت درد دل کني

*

از ماجراي کوچه نگويي براي او!

تنها بگو که حال همه خوبِ خوب بود

 

يادش بخير،حال همه خوب بود، حيف!

دنيا چه زود مي گذرد، حيف شد، چه زود...

*

مي‏بينمت هنوز ميان حياطمان

مشغول کار پخت و پز و آرد کردني

 

مادر اگر که روسري‏ام را درآورم

مثل قديم موي مرا شانه مي زني؟

*

بابا برام گفته پس از فوت مادرت

مي‌گفته‌اي هميشه «پدر! مادرم کجاست؟»

 

حالا شده است نوبت من تا بپرسم از

ديوار و ميخ و کوچه و در «مادرم کجاست؟»

*

آخر چرا بدون صدا بايد اشک ريخت؟

مادر! گلويمان به خدا درد مي کند

 

گرچه به حد درد شما نيست... راستي

پهلوت خوب تر شده يا درد مي کند؟!

*

مادر! چرا شبانه تو را دفن کرده ايم؟

اصلا چرا کسي به سراغت نيامده؟

 

مردم که گفته اند مياييم، دير شد!

پس هيچ کس چرا سر ِ ساعت نيامده؟!

*

مادر! سوال‌ها که همه بي جواب ماند

اين بود رسم درددل؟ اين بود مرهمت؟

 

پس مي روم دوباره سر پله ي نخست

مادر بگو که پيش خدا کي ببينمت؟

ا.سادات.هاشمي

افتاد چشم عاشق من بر مزار تو // مشهد الرضا(ع)

      

افتاد چشم عاشق من بر مزار تو

شکر خدا دوباره شدم همجوار تو

 

اینجا به آه زائر تو غبطه می خورند

در هر رواق، آینه های مزار تو

 

روشن شده است چشم تماشای آفتاب

هر صبح،با زیارت آیینه زار تو

 

اطراف این ضریح پریخانه می شود

از بس فرشته پرسه زند در مدار تو

 

بغضم گره به پنجره فولاد می خورد

زل ميزنم به مرحمت بی شمار تو

 

دریاترین،به ساحل درمان رسیده ام

پهلو گرفت کشتی دردم کنار تو

 

آهوی دل بهانه دام تو را گرفت

صیاد من،رها نشوم بی شکار تو

 

این رودهای اشک به لطفت امید بست

چشم انتظار جوششی از چشمه سار تو

 

پیچید در فضای حرم عطر زعفران

گل کرد ذوق رایحه اش در بهار تو

 

آقا ببخش واژه بهتر نداشتم

مضمون،ردیف،قافیه ها وامدار تو

‏ 

سید مسیح شاه چراغی

 

حُرّ ام پشیمان آمدم... التّوبه // من ماندم و کوه شرمساری // حر ابن یزید ریاحی

 

حُرّ ام پشیمان آمدم... التّوبه

با چشم گریان آمدم... التّوبه

*

  من ماندم و کوه شرمساری
  من ماندم و دشت بی قراری...


   سر در قدمت نهم که حُرّ ام
  تا بر سر من قدم گذاری


  خشکیده نهال روحم از شرم
  از مغفرتش کن آبیاری


  گر توبۀ من قبول افتد
  آسوده شوم ز شرمساری


  با سرخی خون خود بشویم
  رخسار خود از گناهکاری


  بخشید امام و رخصتش داد...

?????????????????????


  چون دید فتاده خوُدش از سر
  خون از سر و روی اوست جاری


  بست از سر مرحمت به فرقش
  دستار به رسم یادگاری!

عباس براتی­پور

 

عجب صبري خدا دارد // عرفانی/////////////

عجب صبري خدا دارد

اگر من جاي او بودم

همان يک لحظه اول

که اول ظلم را مي ديدم

جهان را با همه زيبايي و زشتي

بروي يکدگر ويرانه مي کردم

عجب صبري خدا دارد

اگر من جاي او بودم

که در همسايه صدها گرسنه چند بزمي گرم عيش و نوش مي ديدم

نخستين نعره مستانه را خاموش آندم

بر لب پيمانه مي کردم

عجب صبري خدا دارد

اگر من جاي او بودم

که مي ديدم يکي عريان و لرزان ديگري پوشيده از صد جامه رنگين

زمين و آسمان را

واژگون مستانه مي کردم

عجب صبري خدا دارد

اگر من جاي او بودم

نه طاعت مي پذيرفتم

نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز کرده

پاره پاره در کف زاهد نمايان

سبحه صد دانه مي کردم

عجب صبري خدا دارد

اگر من جاي او بودم

براي خاطر تنها يکي مجنون صحراگرد بي سامان

هزاران ليلي نازآفرين را کو به کو

آواره و ديوانه مي کردم

عجب صبري خدا دارد

اگر من جاي او بودم

بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان

سراپاي وجود بي وفا معشوق را

پروانه مي کردم

عجب صبري خدا دارد

اگر من جاي او بودم

بعرش کبريائي با همه صبر خدايي

تا که مي ديدم عزيز نابجائي ناز بر يک ناروا گرديده خواري مي فروشد

گردش اين چرخ را

وارونه بي صبرانه مي کردم

عجب صبري خدا دارد

اگر من جاي او بودم

که مي ديدم مشوش عارف و عامي ز برق فتنه اين علم عالم سوز مردم کش

بجز انديشه عشق و وفا معدوم هر فکري

در اين دنياي پر افسانه مي کردم

عجب صبري خدا دارد

چرا من جاي او باشم

همين بهتر که او خود جاي خود بنشسته و تاب تماشاي تمام زشتکاريهاي اين مخلوق را دارد

وگرنه من جاي او چو بودم

يکنفس کي عادلانه سازشي

با جاهل و فرزانه مي کردم

عجب صبري خدا دارد!

عجب صبري خدا دارد!

مي‌آيم از رهي که خطرها در او گم است // با كاروان نيزه // نجوای حسینی

 

مي‌آيم از رهي که خطرها در او گم است
از هفت منزلي که سفرها در او گم است


از لابه‌لاي آتش و خون جمع کرده‌ام
اوراق مقتلي که خبرها در او گم است


دردي کشيده‌ام که دلم داغدار اوست
داغي چشيده‌ام که جگرها در او گم است


با تشنگان چشمه‌ي احلي‌من‌العسل
نوشم ز شربتي که شکرها در او گم است


اين سرخي غروب که همرنگ آتش است
توفان کربلاست که سرها در او گم است


ياقوت و دُر صيرفيان را رها کنيد
اشک است جوهري که گهرها در او گم است


هفتاد و دو ستاره غريبانه سوختند
اين است آن شبي که سحرها در او گم است
*

باران نيزه بود و سر شهسوارها
جز تشنگي نکرد علاج خمارها

*
جوشيد خونم از دل و شد ديده باز، تر
نشنيد کس مصيبت از اين جانگدازتر


صبحي دميد از شب عاصي سياه‌تر
وز پي، شبي ز روز قيامت درازتر


بر نيزه‌ها تلاوت خورشيد، ديدني‌ست
قرآن کسي شنيده از اين دلنوازتر؟


قرآن منم چه غم که شود نيزه، رحل من
امشب مرا در اوج ببين سر فرازتر


عشق توام کشاند بدين‌جا، نه کوفيان
من بي‌نيازم از همه، تو بي‌نيازتر!


قنداق اصغر است مرا تير آخرين
در عاشقي نبوده ز من پاکبازتر
*

با کاروان نيزه شبي را سحر کنيد
باران شويد و با همه تن گريه سر کنيد

*
فرصت دهيد گريه کند بي‌صدا، فرات
با تشنگان بگويد از آن ماجرا، فرات


گيرم فرات بگذرد از خاک کربلا
باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات


با چشم اهل راز نگاهي اگر کنيد
در بر گرفته مويه‌کنان مشک را فرات


چشم فرات در ره او اشک بود و اشک
زان گونه اشک‌ها که مرا هست با فرات


حالي به داغ تازه‌ي خود گريه مي‌کني
تا مي‌رسي به مرقد عباس، يا فرات!


از بس که تير بود و سنان بود و نيزه بود
هفتاد حجله بسته شد از خيمه تا فرات
*

از طفل آب، خجلت بسيار مي‌کشم
آن يوسفم که ناز خريدار مي‌کشم

*
بعد از شما به سايه‌ي ما تير مي زدند
زخم زبان به بغض گلوگير مي‌زدند


پيشاني تمامي‌شان داغ سجده داشت
آنان که خيمه‌گاه مرا تير مي‌زدند


اين مردمان غريبه نبودند، اي پدر
ديروز در رکاب تو شمشير مي‌زدند


غوغاي فتنه بود که با تيغ آبدار
آتش به جان کودک بي‌شير مي‌زدند


ماندند در بطالت اعمال حجشان
محرم نگشته تيغ به تقصير مي‌زدند


در پنج نوبتي که هبا شد نمازشان
بر عشق، چار مرتبه تکبير مي‌زدند


هم روز و شب به گرد تو بودند سينه‌زن
هم ماه و سال، بعد تو زنجير مي‌زدند
*

از حلق‌هاي تشنه، صداي اذان رسيد
در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسيد
*
کو خيزران که قافيه‌اش با دهان کنند؟
آن شاعران که وصف گل ارغوان کنند


از من به کاتبان کتاب خدا بگو
تا مشق گريه را به ني خيزران کنند


بگذار بي‌شمار بميرم به پاي يار
در هر قدم دوباره مرا نيمه جان کنند


پيداست منظري که در آن روز انتقام
سرهاي شمر و حرمله را بر سنان کنند


يارب! سپاه نيزه، همه دستشان تهي‌ست
بي‌توشه‌اند و همرهي کاروان کنند


با مهر من، غريب نمانند روز مرگ
آنان که خاک مهر مرا حرز جان کنند
*

با پاي سر، تمامي شب، راه آمدم
تنهايي‌ام نبود، که با ماه آمدم

*
اي زلف خون فشان توام ليلة‌البرات
وقت نماز شب شده، حي علي‌الصلات


از منظر بلند، ببين صف کشيده‌اند
پشت سرت تمامي ذرات کائنات

 
خود، جاري وضوست، ولي در نماز عشق
از مشک‌هاي تشنه وضو مي‌کند، فرات


طوفان خون وزيده، سر کيست در تنور؟
خاک تو نوح حادثه را مي‌دهد نجات!


بين دو نهر، خضر شهادت به جستجوست
تا آب نوشد از لبت، اي چشمه‌ي حيات!


ما را حيات لم‌يزلي، جز رخ تو نيست
ما بي تو چشم بسته و ماتيم و در ممات
*

عشقت نشاند، باز به درياي خون مرا
وقت است تيغت آورد از خود برون مرا

*
از دست رفته دين شما، دين بياوريد!
خيزيد، مرهم از پي تسکين بياوريد!


دست خداست، اين که شکستيد بيعتش
دستي خداي‌گونه‌تر از اين بياوريد!


وقت غروب آمده، سرهاي تشنه را
از نيزه‌هاي برشده پايين بياوريد!


امشب براي خاطر طفل سه ساله‌ام
يک سينه‌ريز، خوشه‌ي پروين بياوريد!


گودال، تيغ کُند، سنان‌هاي بي‌شمار
يک ريگ‌زار، سفره‌ي چرمين بياوريد!


سرها ورق ورق، همه قرآن سرمدي‌ست!
فالي زنيد و سوره‌ي ياسين بياوريد!
*

خاتم سوي مدينه بگو بي‌نگين برند!
دست بريده، جانب ام‌البنين برند!

*
خون مي‌رود هنوز ز چشم تر شما
خرمن زده‌ست ماه، به گرد سر شما


آن زخم‌هاي شعله فشان، هفت اخترند
يا زخم هاي نعش علي اکبر شما؟


آن کهکشان شعله‌ور راه شيري است
يا روشنان خون علي اصغر شما؟


ديوان کوفه از پي تاراج آمدند
گم شد نگين آبي انگشتر شما


از مکه و مدينه، نشان داشت کربلا
گل داد »نور« و »واقعه« در حنجر شما


با زخم خويش، بوسه به محراب مي‌زديد
زان پيشتر که نيزه شود منبر شما
*

گاهي به غمزه، ياد ز اصحاب مي‌کني
بر نيزه، شرح سوره ي احزاب مي‌کني

*
در مشک تشنه، جرعه‌ي آبي هنوز هست
اما به خيمه‌ها برسد با کدام دست؟


برخاست با تلاوت خون،  بانگ يا اخا
وقتي »کنار درک تو، کوه از کمر شکست«


تيري زدند و ساقي مستان ز دست رفت
سنگي زدند و کوزه‌ي لب تشنگان شکست!


شد شعله‌هاي العطش تشنگان، بلند
باران تير آمد و بر چشم‌ها نشست


تا گوش دل شنيد، صداي »الست« دوست
سر شد »بلي«ي تشنه‌لبان مي الست


ناگاه بانگ ساقي اول بلند شد
پيمانه پر کنيد، هلا عاشقان مست!
*

باران مي گرفت و سبو ها که پر شدند
در موج تشنگي، چه صدف ها که دُر شدند
*
باران مي گرفته، به ساغر چه حاجت است؟
ديگر به آب زمزم و کوثر چه حاجت است؟


آوازه‌ي شفاعت ما، رستخيز شد
در ما قيامتي‌ست، به محشر چه حاجت است؟


کي اعتنا به نيزه و شمشير مي کنيم؟
ما کشته‌ي توايم، به خنجر چه حاجت است؟


بي سر دوباره مي‌گذريم از پل صراط
تا ما بر آن سريم، به اين سر چه حاجت است؟


بسيار آمدند و فراوان، نيامدند
من لشکرم خداست، به لشکر چه حاجت است؟


بنشين به پاي منبر من، نوحه خوان! بخوان!
تا نيزه‌ها به پاست،  به منبر چه حاجت است؟
*

در خلوت نماز، چو تحت الحَنَک کنم
راز غدير گويم و شرح فدک کنم

*
از شرق نيزه، مهر درخشان بر آمده‌ست
وز حلق تشنه، سوره‌ي قرآن بر آمده‌ست


موج تنور پيرزني نيست اين خروش
طوفاني از سماع شهيدان بر آمده‌ست


اين کاروان تشنه،  ز هرجا گذشته‌است
صد جويبار، چشمه ي حيوان بر آمده‌ست


باور نمي‌کني اگر از خيزران بپرس
کآيات نور، از لب و دندان بر آمده‌ست


انگشت ما گواه شهادت که روز مرگ
انگشتري ز دست شهيدان در آمده‌ست


راه حجاز مي‌گذرد از دل عراق
از دشت نيزه، خار مغيلان بر آمده‌ست
*

چون شب رسيد، سر به بيابان گذاشتيم
جان را کنار شام غريبان گذاشتيم

*
گودال قتلگاه، پر از بوي سيب بود
تنهاتر از مسيح، کسي بر صليب بود


سرها رسيد از پي هم، مثل سيب سرخ
اول سري که رفت به کوفه، حبيب بود!


مولا نوشته بود: بيا اي حبيب ما
تنها همين، چقدر پيامش غريب بود


مولا نوشته بود: بيا، دير مي‌شود
آخر حبيب را ز شهادت نصيب بود


مکتوب مي‌رسيد فراوان، ولي دريغ
خطش تمام، کوفي و مهرش فريب بود


اما حبيب، رنگ خدا داشت نامه اش
اما حبيب، جوهرش «امن يجيب» بود

*
يک دشت، سيب سرخ، به چيدن رسيده‌بود
باغ شهادتش، به رسيدن رسيده‌بود

*
تو پيش روي، و پشت سرت آفتاب و ماه
آن  يوسفي که تشنه برون  آمدي زچاه


جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام
برگشته‌اي و مي‌نگري سوي قتلگاه


امشب، شبي ست از همه شب ها سياه‌تر
تنهاتر از هميشه‌ام اي شاه بي‌سپاه


با طعن نيزه‌ها به اسيري نمي‌رويم
تنها اسير چشم شماييم، يک نگاه!


امشب به نوحه‌خواني‌ات از هوش رفته‌ام
از تار واي وايم و از پود آه آه


بگذار شام، جامه‌ي شادي به تن کند
شب با غم تو کرده به تن، جامه‌ي سياه!

*
بگذار آبي از عطشت نوشد آفتاب
پيراهن غريب تو را پوشد آفتاب

*
قربان آن ني‌يي که دمندش سحر، مدام
قربان آن مي‌يي که دهندش علي‌الدوام


قربان آن پري که رساند تو را به عرش
قربان آن سري که سجودش شود قيام


هنگامه‌ي برون شدن از خويش، چون حسين -عليه السلام-
راهي برو که بگذرد از مسجدالحرام


اين خطي از حکايت مستان کربلاست:
ساقي فتاد، باده نگون شد، شکست جام!


تسبيح گريه بود و مصيبت، دو چشم ما
يک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام


اشکم تمام گشت و نشد گريه‌ام خموش
مجلس به سر رسيد و نشد روضه‌ام تمام

*
با کاروان نيزه به دنبال، مي‌روم
در منزل نخست تو از حال مي‌روم

علی رضا قزوه

قصـد آن دارم اگـــر بــاز خــدا يار شود // شهادت حضرت صديقه ي طاهره(س)//////////

 

قصـد آن دارم اگـــر بــاز خــدا يار شود

هستي ام پيشکش هستي دلدار شود



نيمه جاني به تن و نيمه نگاهي در چشم

تـــا مبــادا کـــه علي بــــاز گرفتار شود



امـــر مولاست که من صبـــر نمايم ورنه

واي اگــــر فاطمه خود حيـدر کـرّار شود



کــَس نديدست تسلي دل غمـــزده اي

آتـش شعله ور و بوسه مسمـــار شود



کــَس نديدست کـه در داغ عـزيزي برپا

مجلس فاتحه بيــن در و ديـــوار شود

 

به روى خاك غربت سر نهادم يا رسول الله // شهادت امام هادی(ع)

 

به روى خاك غربت سر نهادم يا رسول الله

ز دست دشمنان از پا فتادم يا رسول الله

 

ز آه آتشين و آب چشم و ناله جانسوز

بساط ظلم را بر باد دادم يا رسول الله

 

به زندان از غم موسى ابن جعفر جدّ مظلومم

برآمد آه سوزان از نهادم يا رسول الله

 

على را نور عينم من، گل باغ حسينم من

ببين قرزند دلبند جوادم يا رسول الله

 

فراز قلّه كوهى مرا برد از پى تهديد

همان كو داشت اندر دل عنادم يا رسول الله

 

ز سوز زهر خصم دون شدم مسموم در غربت

ز كف جان در ره جانانه دادم يا رسول الله

 

نگردد محو در تاريخ، شعر «حافظى» هرگز

چو با سوز درونش كرده يادم يا رسول الله

محسن حافظی

 

 

ز دل سرودِ مدحَتَت سر، عاشقانه مى‏كنم // میلاد امام هادی(ع)

 

ز دل سرودِ مدحَتَت سر، عاشقانه مى‏كنم

مِنَ الاَزَل اِلَى الاَبَد تو را بهانه مى‏كنم

 

اگر نواى رب كنم خداى را طلب كنم

من از هدايت تو سر بَر آستانه مى‏كنم

 

شَها دَهُم ولى تويى چهارمين على تويى

بنام نامى على تو را ترانه مى‏كنم

 

نه ترك ذكر تو كنم نه حد شكر تو كنم

نداى اعتلاى تو به هر زمانه مى‏كنم

 

تويى كه بر هدايتت هزار خضر تشنه لب

منم كه آب زندگى طلب ز خانه مى‏كنم

 

نه راه گم شود ز تو كه چاه خُم شود ز تو

به يك نگاه چاره صد آب و دانه مى‏كنم

 

مدينه دل مرا ضريح طور كرده‏اى

چه سجده‏ها به مقدم گل سمانه مى‏كنم

 

بگو به شكر نعمت خداى حى لا مكان

سلام ما درود ما به جد صاحب الزمان

 

دل رميده‏ام به يك نگاه، مايل آمده

به سايه حضور تو اسير و حايل آمده

 

تو آن يم كرامتى كه از خروش بخششت

طمع كنان و سركشان دلم به ساحل آمده

 

ز موج خوش نگاهى‏ات ز فوج خير خواهى‏ات

به اوج بى سپاهى‏ات هزار سائل آمده

 

خم دلم غدير تو جهانيان فقير تو

ملوك سر به زير تو كه مير عادل آمده

 

دلم گرفته بوى تو نشسته كنج به كوى تو

طلب كند سبوى تو كه ساقى دل آمده

 

به چشمك ستاره‏ها چه خيره شد نظاره‏ها

به يثرب است اشاره‏ها كه ماه كامل آمده

 

ز آيه‏ها بشارتى ز سوره‏ها اشارتى

مدينه شد زيارتى كه شمس نازل آمده

 

خدا على ديگرى به شيعه مى‏دهد نشان

سلام ما درود ما به جد صاحب الزمان

 

اگر غدير وادى مدينهُ الْوِلاء بود

ولادت مباركت سفينة الهدى بود

 

اگر نبى است شهر علم اگر على است باب آن

علوم اولين و آخرين حق تو را بود

 

تو مدح اهل‏بيت را مؤلفى و مدعى

كه شعر نغز جامعه ز خامه‏ات به جا بود

 

تو مُظهرى به هل اتى تو مَظهرى به هر عطا

تمام كائنات بر سراى تو گدا بود

 

تويى امام مؤتمن تو سومين اباالحسن

تو دومين گل رضا كه جد تو رضا بود

 

تو احمدى تو حيدرى تو امتداد كوثرى

نواده حسينى و عموت مجتبى بود

 

تمام ملك دست تو سمات پاى بست بود

كه تخت و تاج سلطنت به حق تو را سزا بود

 

جواد آل جود را بشارت آمد از جنان

سلام ما درود ما به جد صاحب الزمان

 

تو ناشر حقيقتى تو مظهر ولايتى

تو هادى طريقتى تو كشتى هدايتى

 

تو ميوه نبوتى تو شاخسار عترتى

تو نور چشم عصمتى تو را خدا عنايتى

 

تويى شراب ناب من حساب من كتاب من

شفاعتم به دست تو به حال ما رعايتى

 

وحوش رامِ رامِ تو طيور صيد دام تو

تو كيستى تو چيستى؟ خداى را چه آيتى

 

نه وصف توست كار من نه مدح تو شكار من

تو صيد وصف داورى ز بسكه خوش حكايتى

 

مرا به خويش بنده كن بيا و مرده زنده كن

مسيح جان خسته كن ز بى كسان حمايتى

 

ميان حصر دشمنان اميد قلب دوستان

طلايه دار شيعيان امير با درايتى

 

به روز غم مرا ببر به سوى خود كشان كشان

سلام ما درود ما به جد صاحب الزمان

 

دهمين حجت خدا هادى // میلاد امام هادی(ع)//////////////

 

دهمين حجت خدا هادى

دهمين مير و پيشوا هادى

 

دهمين جانشين پيغمبر

نهمين پور مرتضى هادى

 

دهمين دادرس به خلق جهان

دهمين شافع جزا هادى

 

دهمين گل ز گلشن زهرا

ثمر نخل طاوها هادى

 

مظهر جود و نور چشم جواد

جد مهدى مه لقا هادى

 

حاجت ما ظهور مهدى توست

حاجت ما روا نما هادى

 

جشن ميلاد تو مبارك باد

بر همه خلق ما سوا هادى

 

متوكل نمود مسمومت

كشته زهر اشقيا هادى

 

دستگيرى كن از هنرور خويش

تا نيفتاده او ز پا هادى

 

آن روز بر قبیله آدم چه می گذشت // عاشورا

 

آن روز بر قبیله آدم چه می گذشت
بر دشت شب گرفته ماتم چه می گذشت

آن روز بی تبسم خورشید بی نسیم
بر لحظه های سرخ محرم چه می گذشت

در ساحل سیاه ترین جویبار دشت
بر غنچه های گلشن خاتم چه می گذشت

بر شانه های خسته و آلاله پوش عشق
غرق غرور للتی هی اقوم چه می گذشت

بانوی آب زل زده بر خیمه عطش
بر ساقیان تشنه زمزم چه می گذشت

دیوارهای غیرت کوفه فرو نشست
بر اهل شرمسار جهنم چه می گذشت

با واژه های مرده کجا می توان سرود
آن روز بر قبیله آدم چه می گذشت

پروانه نجاتی

 

دو دست مهربان آن سپیدار // شهادت قمربنی هاشم(ع)

 

دو دست مهربان آن سپیدار
کنار رود افتادند انگار


غم آن دست‌ها را منتشر کن
دوبیتی! دست روی دست مگذار

تو احساس مرا دریاب ای رود
لبم را تر نکن از آب ای رود


تو که دستی نداری تا بیفتد
به سوی خیمه‌ها بشتاب ای رود

برادر با برادر دست می‌داد
برای بار آخر دست می‌داد


چه احساس قشنگی ظهر آن روز
به عباس دلاور دست می‌داد

می من! بادهٔ من! مستی من!
فدای تو تمام هستی من


دل چشم انتظار کودکان را
مبادا بشکند بی دستی من

به آن گل‌های پرپر بوسه می‌زد
به روی سینه با هر بوسه، می‌زد


به قرآن؟ نه، برادر داشت انگار
به دستان برادر بوسه می‌زد

به چشمش تیر بود اما نگاهش…
چه رازی داشت با مولا نگاهش؟


بدون دست می‌گیرد در آغوش
تمام خیمه‌ها را با نگاهش

دوبیتی! ناگهان دستان آن ماه…
گلوگیر است این اندوه جان‌کاه


رباعی باش و بشکن بغض خود را
لا حول ولا قوهٔ إلا بالله

سید حبیب نظاری

 

مخوان جانا دگر ام البنینم‏ // حضرت ام البنین(س)//////////

 

مخوان جانا دگر ام البنینم‏

که من با محنت دنیا قرینم‏


مرا ام البنین گفتند، چون من

پسرها داشتم ز آن شاه دینم‏


جوانان هر یکى چون ماه تابان

بدندى از یسار و از یمینم‏


ولى امروز بى بال و پرستم‏

نه فرزندان، نه سلطان مبینم‏


مرا ام البنین هر کس که خواند

کنم یاد از بنین نازنینم‏


به خاطر آورم آن مه جبینان‏

زنم سیلى به رخسار و جبینم‏


به نام عبد الله و عثمان و جعفر

دگر عباس آن در ثمینم‏

لطف امام هادى و نور ولايتش // میلاد امام هادی(ع)

 

لطف امام هادى و نور ولايتش

ما را اسير كرده به دام محبتش

 

بر لطف بى كرانه اوبسته ‏ايم دل

امشب كه جلوه گر شد خورشيد طلعتش

 

منت خداى را كه به ما كرده مرحمت

توفيق برگزارى جشن ولادتش

 

تبريك باد بانوى كبرى سمانه را

كين غنچه بر دميد ز گلزار عصمتش

 

ماه تمام و نيمه ذى حجه مطلعش

خير كثير وكوثر قرآن بشارتش

 

اين است آن امام كه تقدير ايزدى

بعد از جواد داده مقام امامتش

 

اين است آن امام كه ذرات كائنات

اقرار كرده‏ اند به جود و كرامتش

 

اين است آن امام كه در بركة السّباع

شيران شوند رام و گذارند حرمتش

 

اين است آن امام كه از نقش پرده هم

ايجاد شير زنده كند حكم قدرتش

 

اين است آن امام كه دشمن به چند بار

رخسار عجز سوده به درگاه عزتش

 

سر تا به پاى عاطفه و مرحمت ولى

دشمن به لرزه آمده از برق هيبتش

 

آن سومين ابوالحسن از خاندان وحى

چون سه على ديگر باشدعبادتش

 

افزون زريگهاى بيابان عطاى او

بيش از ستاره ‏هاى درخشان فضيلتش

 

مائيم و دست و دامن آن حجت خدا

چون نااميد كس نشود از عنايتش

 

گرديده‏ ايم جمع به ذيل لواى او

افكنده‏ ايم دست به دامان رحمتش

 

از آستان قدس رضا هديه مى‏ كنيم

آه دلى به غربت و اشكى به تربتش

 

يارب بحق فاطمه با فتح كربلا

بگشا بروى ما همه راه زيارتش

 

از لطف آن امام (مؤيد) مؤيد است

كو رانشان خدمت آل محمد است

سيد رضاموید


 

 

ای در سپهر مجد و شرف ، رويت آفتاب // شهادت امام هادی(ع)

 

ای در سپهر مجد و شرف ، رويت آفتاب

در بزم ما بتاب و، رخ از دوستان متاب

 

از پا فتاده ايم، ز رحمت تو دست گير

ما را كه دل ز آتش داغت بود كباب

 

جمعيم ما و ليك پريشان به ياد تو

وزما شكسته تر دل زهرا و بوتراب

 

يا هادی المضلـّين(1) ،  كز مردم ضلال

جسمت در التهاب و روانت در التهاب

 

تو آفتاب عالمی و از افول تو

افتاده است در همه ذرات انقلاب

 

ای آيت توكل وآيه ی رضا

ديدی جنايت از متوكل تو بی حساب

 

گاهی دهد مكان تو در بركة السّباع

گاهی درون محبس دشمن به پيچ و تاب

 

تو زاده بزرگ جوانانی جنّتی

ای از ستم شهيد شده درگه شباب

 

آن شربتی كه داد به اجبار دشمنت

گويا شرنگ مرگ بــُد و آتش مذاب

 

كاتش به جسم و جان تو پروانه سان فتاد

وز سوز زهر جسم تو چون شمع گشت آب

 

ای بردرت نثار درود ملائـــكه

امروز بر سلام "مــؤيد" بده جواب

 

سيد رضا موید

 

حبیب با حبیب خود، به خلوتی صفا کند // شهادت موسی ابن جعفر(ع)

 

حبیب با حبیب خود، به خلوتی صفا کند

ندانم از چه بی گنه، عدو به او جفا کند

 

سرشک غربتش روان نوا زند ز نای جان

نهان ز چشم دشمنان، بدوستان دعا کند

 

به پیکرش نشانه ها، یه سینه اش ترانه ها

که زیر تازیانه ها، رضا رضا رضا کند

 

به دست ها سلاسلش، زغصه سوخت حاصلش

چه می شود که قاتلش زفاطمه حیا کند

 

فتاده در ملالها، به عشق شور و حال ها

در آن سیاه چالها، خدا خدا خدا کند

 

فتاده دیگر از نوا، برو به دیدنش صبا

بپرس مرغ کشته را، کی از قفس رها کند؟

 

بخاک بی کس سرش،کسی نبود در برش

کجاست تا که دخترش، اقامه عزا کند

 

اثر نمانده از تنش، دلا برو به دیدنش

بگو عدو زگردنش، غلی که بسته واکند

 

به هر دلیست ماتمش، شکسته کوه را غمش

عجب مدار «میثمش»، قیامت ار بپا کند

 

غلامرضا سازگار (میثم(

گول زرق و برق زر را مى خورى اى دل چرا؟ // پندیات

 

گول زرق و برق زر را مى خورى اى دل چرا؟

زندگى را مى كنى بر خويشتن مشكل چرا

 

غنچه گل شد، گل خزان گرديد و بلبل شد خموش

مانده اى اى باغبان، حيران و پا در گِل چرا

 

عمر طى شد، نوجوانى رفت و پيرى سررسيد

 حبّ دنيا را نمى سازى برون از دل چرا

 

چهره پرچين گشت و قامت دال و موى سر سپيد

از مكافات عمل بنشسته اى غافل چرا

 

كاخ ها گرديد كوخ و كوخ ها گرديد كاخ

 زاد راهى برنمى دارى از اين منزل چرا

 

نوح رفت و كشتى اش بشكست و طوفان شد تمام

 غافلى اى بى خبر زانديشه ساحل چرا

 

كاروان مرگ هر دم مى زند كوس رحيل

 برنمى خيزى براى بستن محمل چرا

 

عمر چون رفت از كفت ديگر نمى آيد به كف

اين سخن حقّ است، حق را مى كنى باطل چرا

 

مزرع كشت است دنيا از براى آخرت

 برنمى دارى از آنچه كشته اى حاصل چرا

 

مرگ مأمور است و معذور از براى بردنت

راحت و آسوده خوابيدى در اين منزل چرا

 

از من «ژوليده» بشنو اى به دنيا بسته دل

 حب دنيا را نمى سازى برون از دل چرا

ژوليده نيشابورى

 

اى ولى امر حق ، اى عزيز مصطفى // شهادت امام هادی(ع)/////////////

 

اى ولى امر حق ، اى عزيز مصطفى

در ره دين خدا، كشته زهر جفا

سامره در ماتم است ، سر بسر شور و عزا

*

يا على ابن جواد، يا امام المتقين

اى امام دهمين ، اى شهيد راه دين

 

***

جان بقربان تو و درد و رنج و اه تو

در نهايت خانه ات ، گشته قربانگاه تو

تا صف محشر بود، در ادامه راه تو

*

كشته جور و ستم ، در ره دين مبين

اى امام دهمين ، اى شهيد راه دين

***

اى ولى امر حق حجت پروردگار

حامى مستضعفان ، در نهان و اشكار

برده اى در راه دين ، رنج و درد بيشمار

*

از جفاى منتصر، و زعناد مستعين

اى امام دهمين ، اى شهيد راه دين

***

زهر معتز عاقبت ، قاتل جان تو شد

جان تو قربانى راه جآنان تو شد

ديده جن و ملك ، جمله گريان تو شد

*

اى پناه عالمين ، رهبر دنيا و دين

اى امام دهميت ، اى شهيد راه دين

 

هوس هرجا نهد پا را تمنّا مى شود پيدا // پندیات

 

هوس هرجا نهد پا را تمنّا مى شود پيدا

 چنانكه اسم هر كس از مسمّا مى شود پيدا

 

به دنيا دل مبند اى دل كه دنيا جاودانى نيست

 كه معيار على از ترك دنيا مى شود پيدا

 

در اين دنيا بكن كارى كه بتوان بهره بردارى

 كه قدر عمر ما در روز عقبا مى شود پيدا

 

زسيما پى توان بردن كه در طينت چه مى باشد

 بلى هرجا كه صورت هست، معنا مى شود پيدا

 

به زور و زر مناز اى دل كه حق فرموده در قرآن

 مقام و ارزش انسان زتقوا مى شود پيدا

 

مشو از مرگ خود غافل كه بهر بردنت اى دل

اگر پيدا نشد امروز، فردا مى شود پيدا

 

مكن سرپيچى از حظِّ على و آل چون فردا

 تو را خطّ امان از حبّ مولا مى شود پيدا

 

هر كه عارى از ريا گردد صفايش مى دهند // پندیات////////////

 

هر كه عارى از ريا گردد صفايش مى دهند

 چون كه گردد باصفا بر ديده جايش مى دهند

 

اهل تقوا را به محشر امتياز ديگريست

 گرچه اين جا بيشتر جام بلايش مى دهند

 

بى بها بودن به نزد خلق گنجى پربهاست

 خاك چون آدم شود قدر و بهايش مى دهند

 

هر كسى از راه فهمش مى كند درك سخن

 هرچه سوزِ نى فزون باشد نوايش مى دهند

 

آب حيوان خضر را رمز نجات مرگ نيست

 فانى فى الله را آب بقايش مى دهند

 

همچو يوسف در جوانى ترك شهوت كن كه نفس

 هرچه كام دل برآرد اشتهايش مى دهند

 

از مقام لا به اِلاّالله انسان مى رسد

 هر كه اين معنى نداند حكم لايش مى دهند

 

قفل جنّت را كليدى هست در دست على

هر كه را خواهد على اِذن سرايش مى دهند

 

هر كه خود را بيشتر پابند دِرهم مى كند // پندیات

 

هر كه خود را بيشتر پابند دِرهم مى كند

 بيشتر خود را اسير محنت و غم مى كند

 

وه چه بدبخت است آنكه با وجود ذات حق

 سر بر دون همّتان از بهر نان خم مى كند

 

روزى هر روزه ما را دهد روزى رسان

 در عوض روزى زعمر ما و تو كم مى كند

 

گريه ابر بهاران بين كه از همبستگى

 چشمه، نهر و نهر، رود و رود را يم مى كند

 

در ضمير خويش هرگز ره مده فكر گناه

فكر هر كارى تو را بر آن مصمّم مى كند

 

از «فَمَنْ يَعْمَل» كه حق فرموده در قرآن بدان

 خير و شر را ذات حق تفكيك از هم مى كند

 

تفرقه هرجا فتد كارش زهم پاشيدگى است

 اى بنازم آن كه با حق رشته محكم مى كند

 

هر كس كه ارزو به زر و زور مى كند // پندیات/////////////

 

هر كس كه ارزو به زر و زور مى كند

 خود را زفيض رحمت حق دور مى كند

 

در ملك جان زياده مكن آرزو، كه مرگ

 آهنگ آرزوى تو در گور مى كند

 

بشكن غرور خويش كه در ارتكاب جرم

 شيطان كمك به آدم مغرور مى كند

 

دنيا چو دام و دانه آن مكر و صيد را

 با يك نگاه لال و كر و كور مى كند

 

گر بار منّتى نتوانى برى به دوش

 كارى بكن كه با عملش مور مى كند

 

وقت است اگر به دعوت اُدْعونى اَستَجِب // مناجات با خدا

 

وقت است اگر به دعوت اُدْعونى اَستَجِب

 دستى برآوريم به درگاه كبريا

 

يا رب به حق نقطه اِنّى اَنَا الغَفور

 كاندر بسيط مركز عالم نيافت جا

 

يا رب به حق آيت لاتَقنُطوا كه هست

سرمايه سعادت و پيرايه رجا

 

يا رب به حق خامه مشكل گشاى «كُن»

 كاو بست نقش نام تو بر لوح از ابتدا

 

يا رب به حق عرش كه تمجيد قدر او *

 مفهوم نيست كان ز كجا بود تا كجا

 

يا رب به حق صاحب صور و به نفخ او

 آن دم كه گوش را نبود هوش از كجا

 

يا رب به آب ديده كرّوبيان پاك

 كز خوف، چشمشان نبود خالى از بُكا

 

يا رب به حق كوثر و تسنيم و سلسبيل

 كان بر حبيب حضرت خود كرده اى عطا

 

يا رب به حق ابر بهاران كه مى رسد

 هر شب ز فيض شبنم او خاك را نما

 

يا رب به حق غنچه كه از شرم عندليب

 چون نوعروس مانده پس پرده حيا

 

يا رب به تاب طرّه سنبل كه دم به دم

چون زلف دلبران بگشايد ز هم صبا

 

يا رب به ساز بلبل عاشق كه هر سحر

 بر بوى گل ز روى چمن بركشد نوا

 

يا رب به انبياى معظّم كه كرده اند

 بى اجر و مزد حكمت تنزيل را ادا

 

يا رب به حق چارده معصوم متّقى

 آنها كه در سفينه چو نوحند ناخدا

 

يا رب به حق عفّت مريم كه پاك بود

 از زلّت فواحش و از تهمت زنا

 

يا رب به حسن و مال خديجه كه صرف كرد

 در مقدم رسول تو بى شبهه و ريا

 

يا رب به حق چادر عصمت كه كرده اند

 دوشيزگان قدس بدو روى التجا

 

يا رب به دعوتى كه اجابت قرين اوست

 يا رب به حاجتى كه كند لطف تو روا

 

يا رب در آن زمان كه تو مانى و ما و بس

 رحمت كنى و باز نگيرى ز ما عطا

 

مستوجب عذاب اليم و عقوبتيم

 ما را اگر به شرطِ عمل، مى دهى جزا

 

چون جان وداع قالب خاكى ما كند

 آه ار عنايت تو نباشد در آن عَنا

 

«ابن حسام» را عملى موجب ثواب

 گر نيست هست رحمت عام تو ملتجا

 

اميد من به رحمت بى منتهاى توست

 يا منتهى الرّجا مكن اميد من هَبا

 

دعوت چو بى درود محمّد تمام نيست

 صلّوا عليه، سيّدنا، اكرم الورى

 

واى از آن دل كه درى رو به خدا باز نكرد // پندیات ////////////////

 

واى از آن دل كه درى رو به خدا باز نكرد

 تا فراسوى ملك، همت پرواز نكرد

 

بال نگشود و خيال و سر پرواز نداشت

 با شهيدان خدا زمزمه اى ساز نكرد

 

در حصار تن خود ماند و وجودش پوسيد

 خطر عشق نكرد و سفر آغاز نكرد

 

ديد نجواى شب و حادثه و سوز دعا

 پر به خلوتكده زمزمه ها باز نكرد

 

عرق شرم به پيشانى خود، هيچ نديد

 خويش را با نفس لاله هم آواز نكرد

 

بارها شاهد خاكستر نخلى سرسبز

 بود اما سفرى آن طرف راز نكرد

 

اى صدافسوس كه اين فرصت بشكوه گذشت

 مى توانست ولى حيف كه اعجاز نكرد

 

قرار از دل ربوده آه و اشک کبریا امشب // شام غریبان

 

قرار از دل ربوده آه و اشک کبریا امشب
نشسته بر جبین دل غم کرب و بلا امشب


ابوفاضل بدون دست و اصغر تشنه لب بی جان
فرات از شرم می نالد ز دردی بی شفا امشب


شده هفت آسمان دلخون و مغموم از غم مولا
گرفته زانوی غم آسمان بی نوا امشب


به تن پوشیده رخت ماتم و اندوه عرش و فرش
ز پشت ابر پنهان گشته ماه بی صدا امشب


به روی دشت می بارد زلال اشک خون اش را
ز هر خون لاله می روید به دشت نینوا امشب


سری بر نیزه همچون چشمه ی خورشید می تابد
زنی پیوسته می خواند نوای یا اخا امشب


تجلی گاه صبر و استقامت دختر  زهرا
نماز صبر می خواند به خاک کربلا امشب


زمان چشمان خیس اش را به سرخی زمین دوزد
زمان تار و زمین شرمنده ی روی خدا امشب

 

مریم توفیقی

در مشک تشنه، جرعه ی آبی هنوز هست // شهادت قمربنی هاشم(ع)

 

در مشک تشنه، جرعه ی آبی هنوز هست
اما به خیمه ها برسد با کدام دست؟


برخاست با تلاوت خون، بانگ یا اخا
وقتی «کنار درک تو، کوه از کمر شکست»


تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت
سنگی زدند و کوزه ی لب تشنگان شکست!


شد شعله های العطش تشنگان، بلند
باران تیر آمد و بر چشم ها نشست


تا گوش دل شنید، صدای ( الست ) دوست
سر شد (بلی)ی تشنه لبان می الست


ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد
پیمانه پر کنید، هلا عاشقان مست

علیرضا قزوه

لحظه اى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى // پندیات

 

لحظه اى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى

از منيّت ها جدا شو تا منا پيدا كنى

 

حاصلى ما و تو را از ارتباط خلق نيست

 سعى كن تا ارتباطى با خدا پيدا كنى

 

تا توانى در رفاقت با خدا يكرنگ باش

 صاف شو در زندگانى تا صفا پيدا كنى

 

بگذر از قدر و بها و خاكسارى پيشه كن

تا مقامى برتر از شيخ بها پيدا كنى

 

همچو زرگر روز و شب دنبال سيم و زر مگرد

 بگذر از زر تا به عالم كيميا پيدا كنى

 

ديدن ناديده را چشم خدابين لازم است

 از خودى بيگانه شو تا آشنا پيدا كنى

 

تا نگردى لا ز الاّالله، اللّهى بجو

جستجو كن تا كه الله را ز لا پيدا كنى

ژوليده نيشابورى