مخوان جانا دگر ام البنینم‏

که من با محنت دنیا قرینم‏


مرا ام البنین گفتند، چون من

پسرها داشتم ز آن شاه دینم‏


جوانان هر یکى چون ماه تابان

بدندى از یسار و از یمینم‏


ولى امروز بى بال و پرستم‏

نه فرزندان، نه سلطان مبینم‏


مرا ام البنین هر کس که خواند

کنم یاد از بنین نازنینم‏


به خاطر آورم آن مه جبینان‏

زنم سیلى به رخسار و جبینم‏


به نام عبد الله و عثمان و جعفر

دگر عباس آن در ثمینم‏