چشمی گشودیم و دیدیم، خورشیدمان سر بریده ست // نجواي حسيني

 

چشمی گشودیم و دیدیم، خورشیدمان سر بریده ست
 بی رحم دستی از این باغ، یک دامن آلاله چیده ست

 شیون کن ای دل! دل من! وقتی در این خاک تشنه
این سو سپیدار زخمی، آن سو صنوبر خمیده ست

آه ای علمدار برگرد! بی تو در این خیمه زرد
یک حسرت سرخ، یک درد، در سینه ام قد کشیده ست

وقتی که از عشق خواندی، با حنجر پاره پاره
دیگر چه جای رباعی؟ دیگر چه جای قصیده ست؟

آن سر که بر نیزه ها بود، بر بام تاریخ می گفت:
پایان این فصل خونین، آغاز صبح سپید است

فاطمه سالاروند

 

گرچه توفان شد و بي ‌واهمه پركند مرا // عرفانی

 

گرچه توفان شد و بي ‌واهمه پركند مرا
و در اين غربت دور از همه افكند مرا

آفرين بر نفسش! دست مريزاد به عشق!
كه چنين كرد به چشمان تو پا‌بند مرا


بي‌خبر آمد و كرد از همه جا بي‌خبرم
از تو و نام تو و ياد تو آكند مرا


تن سرمازده‌ام باغ شد و فروردين
تا به لبخند تو پيوند زد اسفند مرا


جاده‌ها در شب تاريك به راه افتادند
تا به روزي كه تو باشي برسانند مرا


تا به روزي كه... شب و جاده و آواز چه‌قدر؟
مي‌كشد عشق به دنبال تو تا چند مرا؟

فاطمه سالاروند

 

سلام اي بادها، سرگشته زلفت پريشانت // مروارید دندان // شهادت حضرت سید الشهدا(ع)

 

سلام اي بادها، سرگشته زلفت پريشانت
درود اي رودها در حسرت لبهاي عطشانت

سلام، اي ريخته بر خيزران و خاك و خاكستر
عقيق تابناك خون ز مرواريد دندانت

سلام اي حلق محزون، اي گلوي روشن گلگون
كه عالم شعله‌ور شد از طنين صوت قرآنت

تو را از سنگ و چوب، از بورياي كهنه پرسيدم
تو را از ريگهاي داغ و تب دار بيابانت

هنوز اما چه عطري مي‌وزد از سمت آن صحرا
چه رازي بود آيا در سرانگشت گل‌افشانت؟

تو بي‌شك بر لب خونين ني، خورشيد من ديدي
كه صبح روشني برخاست از شام غريبانت!؟...

فاطمه سالاروند