رها مانده است بر شنها چه دستی!
جدا از پیکر سقا، چه دستی!
عموی ماه! بعد از دستهایت
بگیرد دست بابا را چه دستی؟
■
دو دست مهربان آن سپیدار
کنار رود افتادند انگار
غم آن دستها را منتشر کن
دوبیتی! دست روی دست مگذار
■
علـــم را بـــر زمــیــــن بگـــذارم، اما...
تـــو را دســـت خـــدا بســپارم، اما...
به چشمم تیر زد آن قوم، ای عشــق!
کـــه دســـت از دیـــدنت بردارم، اما...
■
تو احساس مرا دریاب ای رود
لبم را تر نکن از آب ای رود
تو که دستی نداری تا بیفتد
به سوی خیمهها بشتاب ای رود
■
برادر با برادر دست میداد
برای بار آخر دست میداد
چه احساس قشنگی ظهر آن روز
به عباس دلاور دست میداد
■
می من! بادهٔ من! مستی من!
فدای تو تمام هستی من
دل چشم انتظار کودکان را
مبادا بشکند بی دستی من
■
به آن گلهای پرپر بوسه میزد
به روی سینه با هر بوسه، میزد
به قرآن؟ نه، برادر داشت انگار
به دستان برادر بوسه میزد
■
به چشمش تیر بود اما نگاهش…
چه رازی داشت با مولا نگاهش؟
بدون دست میگیرد در آغوش
تمام خیمهها را با نگاهش
■
دوبیتی! ناگهان دستان آن ماه…
گلوگیر است این اندوه جانکاه
رباعی باش و بشکن بغض خود را
لا حول ولا قوهٔ إلا بالله
■
دل تـو تشنه و بیتاب میرفت
به لبیک «عمو بشتاب» میرفت
تو دست رود را رد کردی آن روز
اگــر نــه آبـــروی آب مــیرفــــت
■
من از تو شرم دارم دستِ خود را
تو دادی هم دل و هم دستِ خود را
عــلــم از دســت تــو افـتـاد امـا
علــم کــردی به عالم دستِ خود را
■
من و حس لطیف دستهایت
دو گلبرگ ظریف دستهایت
جسارت کردهام گاهی سرودم
دوبیتی با ردیف دستهایت
■
بگو بغض مرا پرپر کند مشک
غم دست مرا باور کند مشک
به دندان میبرم اما خدایا
لبانم را مبادا تر کند مشک!
■
دوباره مشک دریا ـ یک دوبیتی ـ
سرودی عشق را با یک دوبیتی
تنت روی زمین ـ یک چارپاره ـ
دو دستت روی شنها ـ یک دوبیتی ـ
■
دوبیتی هم دو دست از دست داده است
دلم تنگ است یا باب الحوائج
...
سید حبیب نظاری