شب خنجر آبديده دارد در دست // مرثيه حضرت سیدالشهدا (ع)
شب خنجر آبديده دارد در دست
خورشيد به خون تپيده دارد در دست
از گودي قتلگاه بيرون آمد
اي واي سر بريده دارد در دست
غلامرضا کافی
شب خنجر آبديده دارد در دست
خورشيد به خون تپيده دارد در دست
از گودي قتلگاه بيرون آمد
اي واي سر بريده دارد در دست
غلامرضا کافی
ای عطر گل یاس! دلم را دریاب!
ای منبع احساس دلم را دریاب
من تشنه یک قطره محبت هستم
یا حضرت عباس! دلم را دریاب
جلیل صفربیگی
در باغ وفــــــــا شکوفه ی یاس شکفت
در وسعت عشق...شور واحساس شکفت
مـــردانــــگی تمـــــام عا لـــــــم....یکجا
در وا ژه ی دلنشــین عبـــــــــاس شکفت
سید محمد رضا هاشمی زاده
...
روزمحشروقت پرسيدن زمن رب جلى
گفت توغرق گناهي؟ گفتمش يارب بلى
گفت پس آتش نميگيرد چرا جسم وتنت؟
گفتمش چون حك نمودم روي قلبم ياعلى
بخواب اينجا كه از سيلي خبر نيست
نشاني از عدوي پر شرر نيست
سلامم را به بابا گر رساندي
بگو ياري براي من دگر نيست
كمال مومني
نمي شد باورم زهرا نباشد
به خانه نغمه ي امّا نباشد
خدايا دخترم مي گِريد اينكه
نماز مادرش برپا نباشد
كمال مومني
تو را در نيمه شب در خاك كردم
زداغت سينه ام را چاك كردم
براي اينكه طفلانت نميرند
همه آثار خونت پاك كردم
كمال مومني
كجا خاكش كنم امشب خدايا
چگونه من بشويم جسم زهرا
رمق ديگر ندارم تا گذارم
به روي دوش خود تابوت او را
كمال مومني
چه حالی داده دل را دست مادر
که می شستی زدنیا دست مادر
از آن سیلی مگر چشمت نمی دید
که می جستی مرا با دست مادر
محمد زمانی
یتیمان جز دو چشم تر ندارند
به غیر از خاک غم بر سر ندارند
چو مادر مرده ها باید فغان کرد
که طفلان علی مادر ندارند
جواد حيدري
ما زنده به لطف و رحمت زهرائيم
مامور براي خدمت زهرائيم
روزي كه تمام خلق حيران هستند
ما منتظر شفاعت زهرائيم
جواد حيدري
عمريست رهين منت زهرائيم
مشهور شده به عزت زهرائيم
مُرديم اگر به قبر ما بنويسيد
ماپير غلام حضرت زهرائيم
جواد حيدري
من بودم و باب هل اتي را بستند
امكان رسيدن به خدا را بستند
اي كاش بميرم كه خجالت زده ام
من بودم و دست مرتضي را بستند
جواد حيدري
روح پدرم شاد که می گفت به من:
خوش باد دمی که دیده آید به سخن
عمری به زبان بی زبانی ، چون اشک
یک چشم حسین(ع) گفت، یک چشم حسن(ع)
كمي از غسل زير پيرهن ماند
كمي از خون خشك بر بدن ماند
كفن را در بغل بگرفت و بو كرد
همان طفلي كه آخر بي كفن ماند
محسن عرب خالقي
گرفتي از مدينه گفتنت را
دريغ از من نمودي ديدنت را
ولي با من بگو ساعت به ساعت
چرا كردي عوض پيراهنت را
محسن عرب خالقي
نگاه سرد مردم بود و آتش
صدا بين صدا گم بود و آتش
بجاي تسليت با دسته ي گل
هجوم قوم هيزم بود و آتش
محسن عرب خالقي
یا رب به منای عشق مارا بپذیر
این ذبح عظیم کربلا را بپذیر
منت بگذار بر سر زهرا و...
قربانی آل مصطفی را بپذیر
سرشارترین شعر خدایی؛ زینب
اسطورۀ طاقت و حیایی؛ زینب
تو زینت نقطههای بسمالله وُ
تفسیر فصیح کربلایی؛ زینب
دل! شب عاشقیِ من امشب است
سینه ز عشقِ آلِ حقْ در تب است
آن که سرور بر دل جا نمود
عابدهی آل علی(ع) زینب(س) است
از پرده درآ، که ماه شرمنده شود
بگشای دو لب که جان و دل زنده شود
باران گُل و نسیم و شبنم بارد
عِطر صلوات اگر پراکنده شود
محمّد جواد محبت
ای جلوه ی رخت زده آتش به جان گل
نامت محمّدصلی الله علیه وآله است و نشانت، نشانِ گل
ميلاد باشكوه تو ای باغبانِ نور
همزاد نغمهخوانی بلبل، زمان گل
قرآن تويی، چو خيره نظر میكنم به نور
گل میكند دوباره نگاهم، ميان گل
خلیل شفیعی
ای ذات تو جلوه بخش انوار حیات
نام تو گشایش است و پیغام نجات
فرمان تو دلپذیر و اَمر تو مُطاع
بر عزت حضرت محمّدصلی الله علیه وآله صلوات
محمّد جواد محبت
بين شب و روز جنگ شد بر سر عشق
خورشيد طلوع کرد بر منبر عشق
درياچه ساوه از تعجب خشکيد
هنگام تولد تو پيغمبر عشق!
***
در وصف بهار هر چه گفتند تويي
آن صبح سپيد بي همانند تويي
هر چند که بي سايه تريني اما
پيداست که سايه خداوند تويي!
***
خورشيد نمي رسد به بال و به پرت
يك عالم صف كشيده در پشت سرت
دنيا همه انگشت به دندان مانده ست
بر معجزه بلند شق القمرت!
عبدالرحیم سعیدی راد
دو دست مهربان آن سپیدار
کنار رود افتادند انگار
غم آن دستها را منتشر کن
دوبیتی! دست روی دست مگذار
■
تو احساس مرا دریاب ای رود
لبم را تر نکن از آب ای رود
تو که دستی نداری تا بیفتد
به سوی خیمهها بشتاب ای رود
■
برادر با برادر دست میداد
برای بار آخر دست میداد
چه احساس قشنگی ظهر آن روز
به عباس دلاور دست میداد
■
می من! بادهٔ من! مستی من!
فدای تو تمام هستی من
دل چشم انتظار کودکان را
مبادا بشکند بی دستی من
■
به آن گلهای پرپر بوسه میزد
به روی سینه با هر بوسه، میزد
به قرآن؟ نه، برادر داشت انگار
به دستان برادر بوسه میزد
■
به چشمش تیر بود اما نگاهش…
چه رازی داشت با مولا نگاهش؟
بدون دست میگیرد در آغوش
تمام خیمهها را با نگاهش
■
دوبیتی! ناگهان دستان آن ماه…
گلوگیر است این اندوه جانکاه
رباعی باش و بشکن بغض خود را
لا حول ولا قوهٔ إلا بالله
سید حبیب نظاری
غروب و غربت ِ تلخ مدینه
پر از غمناله های سوز سینه
خرابه را به آتش می کشاند
صدای گریه ی بانو سکینه
خمیده قد دلجویی سه ساله
پریشان است گیسویی سه ساله
پدر را دید و جان تسلیم او کرد
شهید عشق، بانویی سه ساله
بر با خِرَدان غبطه بورزیم که آنان
دشمن نشناسند همه خلق جهان را
ازمنظرشان جهل بُوَد دشمن انسان
زیرا به تباهی کَشَد این کَون ومکان را
محمد عبدالهی مهرآیین
آن سو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
ای تیغ پلید می شکستی ای کاش
آن حنجره بوسه گاه پیغمبر بود
ساعد باقری
نمیبوسیم دیگر بچهها را
پر و بال کبوتر بچهها را
از آن روزی که دیوی ناگهان برد
عمو عباس دختربچهها را
عباس سودایی
گل غنچه ای از سلاله ی حیدر بود
افسوس که مثل غنچه ای پرپر بود
آن ظهر عطشناک چه غوغایی کرد
آن مرد که نام کوچکش(اطهرش) اصغر بود
کتایون شیخی
خورشید گلوی تاک را می بوسید
پیراهن چاک چاک را می بوسید
انگشتر عشق را به غارت بردند
انگشت بریده خاک را می بوسید
عبدالرحیم سعیدی راد
ای کشتة عشق! کو علی اکبر تو؟
کو دست تو، کو پای تو و کو سر تو؟
انگار فرات دیگری جاری شد
از خون گلوی نازک اصغر تو
هادی محمد زاده
در ماتم تو سحاب هم میگرید
منظومهی آفتاب هم میگرید
ای تشنهترین سلالهی کوثر عشق
از داغ تو چشم آب هم میگرید
**
ای تیغ بگو که از کجا میآیی
از سمت نگاه آشنا میآیی
انگار که خون میچکد از دیدهی تو
ای تیغ مگر ز کربلا میآیی
**
ستاره از نگین بر خاک افتاد
قمر از روی زین بر خاک افتاد
گل سرخی ز دامان پیمبر
برای حفظ دین بر خاک افتاد
**
فدای چشم مستت یا ابالفضل
نگاه میپرستت یا ابالفضل
بده یک جرعهی ناب از می عشق
به قربان دو دستت یا ابالفضل
رحیم زریان
آنانکه ز کین بى پر و بالت کردند
پرپر ز جفا، گل جمالت کردند
شرمى ز نبى و فاطمه ننمودند
زیر سم اسب، پایمالت کردند
محمد رضا دفرانی
سر قافله شام بلایى زینب
تو شیر زن کرب و بلایى زینب
در عصر به خون نشسته ی عاشورا
سرچشمه اى از صبر خدایى زینب
محمد رضا دفرانی
ششماهه على به دوش بابش دادند
یک جام از آن باده نابش دادند
چون با لب تشنه حاجت آب نمود
با تیر سه شعبه اى جوابش دادند
محمد رضا دفرانی
مفهوم بلند آفتابى عباس
از گریه کودکان کبابى عباس
از تشنگیت فرات دلخون گردید
واللَّه که آبروى آبى عباس
محمد رضا دفرانی
آن نخل به خون طپیده را،می بوسید
ان مشک ز هم دریده را می بوسید
خورشید،کنار علقمه خم شده بود
دستان ز تن بریده را می بوسید!!
محمدرضا سهرابی نژاد