از عالمي بريدم و اينجا رسيده ام * نجواي رضوي - مدح حضرت انيس النفوس(ع)

از عالمي بريدم و اينجا رسيده ام

يک عمر بال و پر زدم اما رسيده ام

 

اين قطعه با تمام زمين فرق مي کند

انگار من به عرش معلّي رسيده ام

 

با قلب من تمام حرم حرف مي زند

شايد دگر به عالم معنا رسيده ام

 

از اين به بعد صحبت لب تشنگي خطاست

وقتي به پاي‌بوسي دريا رسيده ام

 

کي بي شفاي اين دل درمانده مي روم

حالا که من به صحن مسيحا رسيده ام

 

من از خدا به غير تو چيزي نخواستم

با یک نگاه خود بگو آیا رسيده ام؟

 

توفيق خاکبوسي تو لطف خواهري ست

اینجا به فضل دختر موسي رسيده ام

 

قلبم کبوتر حرم زينب قم است

در هر سلام منتظر يک عليکُم است

 

مهر تو را زلالي باران نوشت و بعد

فردوس را ز خاک خراسان نوشت و بعد

 

با هر ترنمِ «وَ أنا مِن شُروطِها»

حب تو را قبولي ايمان نوشت و بعد

 

از تربت قدوم تو خاک مرا سرشت

عشق تو را براي دلم، جان نوشت و بعد

 

ای مهربان تبسم هر روزه‌ ی تو را

صبح سپيد مردم ايران نوشت و بعد

 

در سايه‌ ی تجلي شمس الشموسي ات

خورشيد را چراغ شبستان نوشت و بعد

 

وقت طواف قبله‌ ی هفتم رسيده بود

ما را ز خيل گوشه نشينان نوشت و بعد

 

بسته به چشم هاي تو شد سرنوشت ما

يک خنده‌ ی رضايتت آقا بهشت ما

 

هر کس به يک نگاه تو دل داد يا رضا

از بند غصه ها شده آزاد يا رضا

 

بار نخست از سوي آزادي آمدم

اما دلم به دام تو افتاد يا رضا

 

از مرقد کريمه رسيدم که شد دلم

یک يا کريم صحن گُهرشاد يا رضا

 

با هر فراز جامعه شد هم‌صداي من

در صحن جامع رضوي، باد يا رضا

 

من را بس است مرحمت گوشه چشمي ات

در بين حجره هاي پريزاد يا رضا

 

در صحن انقلاب تو، شد منقلب دلم

از بس کنار پنجره فولاد يا رضا ـ

 

حرف از زيارت و حرم و کربلا زدم

گفتم ز عيدي و شب ميلاد يا رضا

 

من دست خالي آمده ام توشه دست توست

اذن طواف مرقد ششگوشه دست توست

 

بند آمده زبان ز شکوه زبانزدت

بسته دخيل گنبد مينا به گنبدت

 

باب الاجابت همه‌ ی اهل عالم است

حلقه به حلقه، پنجره فولاد مرقدت

 

بر تار و پود فرش حرم خورده دل گره

از بس گره گشا شده هر رفت و آمدت

 

«باب الجواد راه ورودي به قلب توست»

امشب شفيع ما شده جود محمدت

 

تا هست روضه‌ ی تو به جنت چه حاجتي‌ست

دارد بهشت، حسرت ديدار مشهدت

 

بيت الحرام در نظرم جلوه مي کند

وقت طواف ارض و سما گرد گنبدت

 

دارد زيارت تو ثواب هزار حج

جانم فداي نام تو «يا ثامن الحُجج»

 

اي آفتاب جود و سخا أيها الرئوف

آئينه‌ ی اميد و رجا أيها الرئوف

 

تو ملجأ توسل هر دلشکسته اي

امشب بگير دست مرا أيها الرئوف

 

ديدم به محضر تو رسیده ست شاعری

حتي گرفت از تو عبا أيها الرئوف

 

خود را به حلقه هاي ضريح تو بسته است

درمانده اي براي شفا أيها الرئوف

 

در این حرم ملائکه هم از نگاه تو

دارند التماس دعا أيها الرئوف

 

مي گفت عارفي که خدا را قسم دهيم

امشب همه به حق تو يا أيها الرئوف

 

حالا کنار پنجره فولاد آمديم

با اشک و آه و شور و نوا أيها الرئوف

 

اذن عروج تا ملکوتم به دست توست

جا مانده ايم از شهدا أيها الرئوف

 

ما را به روز حشر و جزا رو سپيد کن

اين کشتگان عشق خودت را شهيد کن


یوسف رحیمی

همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می‌خوانم // مدح حضرت انيس النفوس(ع)

 

همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می‌خوانم

قبولم کن من آداب زیارت را نمی‌دانم

 

نمی‌دانم چرا این قدر با من مهربانی تو

نمی‌دانم کنارت میزبانم یا که مهمانم

 

نگاهم روبه‌روی تو بلاتکلیف می‌ماند

که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم

 

به دریا می‌زنم، دریا ضریح توست غرقم کن

در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم

 

سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه

بریز آرامشی دیرینه در سینه پریشانم

 

تماشا می‌شوی آیه به آیه در قنوت من

تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم

 

اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می‌گویم:

که من یک شاعر درباری‌ام مداح سلطانم

سید حمید رضا برقعی

السلام ای موسی طوس تجلّی السلام// مدح حضرت انيس النفوس(ع)

السلام ای موسی طوس تجلّی السلام

یوسف افتاده در چاه خلافت ای امام

از مدینه تا خراسان کعبه دنبال تو بود

مرو را کردی مدینه، طوس را بیت الحرام

ای شبستان همیشه، ای نماز دائمی

ای خمستان مداوم، ای بهشت مستدام

باد و باران اند فرّاشان صحن ات روز و شب

ماه و خورشیدند دربانان کویت صبح و شام

در خراسان خور اگر آسان برآید لطف توست

ماه با شوق تماشای تو می آید به بام

خانه ات دارالسرور و قبله ات دارالقرار

کعبه ات دارالخلود و مشهدت دارالسلام

هر که خاکت را نبوید امن عیش او تباه

هر که صحن ات را نبوسد زندگی بر او حرام

سعی در صحن صفایت نیست کم از هروله

بوسه بر صحن شهیدت نیست کم از استلام

در حقیقت جمله عالم از رضا دم می زنند

صوفیان با هوی هوی و هندوان با رام رام

هر کجا هر سلسله بی نام تو یک مشت ننگ

هر کجا هر هروله بی شور تو یک مشت نام

اسوۀ عشقی و اسطوره سلامت می کند

زایر کوی تو فردوسی و رستم- پور سام-

این طرف مست کلامت ساقیان حیدری

آن طرف از تربت پاک تو می سازند جام

ای نماز ابرها در معبد چشمان تو

ای که باران های عاشق از تو دارند احترام

آسمان صبح نیشابور از انفاس توست

ای که در منظومۀ مشرق تویی ماه تمام

از خلافت ها خلافی ماند و خلف وعده ای

کو معاویه؟ کجا رفتند مامون و هشام؟

کس نمی گوید که بغدادا کجا شد معتضد

کس نمی پرسد هشامی داشتی ای شهر شام

قرن ها بگذشت و جمع عاشقان اینجاست جمع

روز و شب برپاست اینجا بار خاص و بار عام

نسل آهوهای تنها نیست جز مدیون تو

در سناباد غریبی صید آهو شد حرام 

پابرهنه چون علی (ع) رفتی به صحرایی غریب

تا نماز ناتمام جمعه را کردی تمام

آن نماز کامل کامل، نماز اعتراض

آن نماز حرکت و شور و قیامت، آن قیام

دیدی آن بازیگران هیچ اند پیش معجزت

دیدی آن جادوگران را شیرحق بردی به کام

ای که تو روح کلام اللهی و جان کتاب

ای که موسای کلیم اللهی و اصل کلام

از تو باید با تو گفتن، از تو و از درد تو

وقت شرح درد می مانم بگویم از کدام

آه ای خورشید بطحا، شوکران نوش غریب!

آفریدی کربلای دیگری در طوس شام

آن شبی که سرکشیدی شوکران درد  را

بال و پر دادی به عشق و عقل را بستی لگام

یاد آن شب های عاشق آن سحرگاهان سِحر

صبحگاهان نیایش، شام های گریه فام

هر که شب را با تو قسمت کرد پاداشش بهشت

هر که روزش با تو سر شد باد ایامش به کام

کیستم من تا شهیدان تو را باشم مرید؟

کیستم من تا غلامان تو را باشم غلام؟

جمعه ها جمع اند در جان جهان، ای جان جان

 جمعه های انتظار و جمعه های انتقام

یا علی موسی الرضا دست من و دامان تو

ما تو را داریم تنها السلام و والسلام

علیرضا قزوه

بايد به قد عرش خدا قابلم کنند // مدح حضرت انيس النفوس(ع)

بايد به قد عرش خدا قابلم کنند

شايد به خاک پاي شما نازلم کنند

دل مي کنم از آنکه دل ازتو بريده است

دل مي دهم به دست تو تا بي دلم کنند

امشب کميت شعرم اگر لنگ مي زند

فردا به لطف چشم شما دعبلم کنند

ايمان راستين هزاران رسول را

آميخته اگر که در آب و گلم کنند-

-شايد خدا بخواهد و با گوشه چشم تان

بر رتبه ي غلامی تان نائلم کنند

وقتي سرشت آب و گلم را ازل خدا

بر آن نوشت رعيت سلطان ارتضا

 

در هشتمين دمي که خدا بر زمين دميد

بوي بهشت هفتم او ناگهان وزید

از شش جهت نسيم خبر داد و بعد از آن

از پنجره صداي اذان خدا رسيد

چار عنصر از ولادت او جان گرفته اند

يعني زمين به يمن وجودش نفس کشيد

از صلب سومين گل سرخ خدا حسين (عليه السلام)

ايران گرفته بوي دو آلاله ي سپيد

از هشت بيخود اين همه پايين نيامدم

يک حرف بيشتر چه کسي از خدا شنيد

توحيد ، حرف محوري دين انبياست

شرط رضا  به حکم أنا من شروطهاست

 

از برکتت نبود اگر ، نان نداشتيم

باران نبود غير بيابان نداشتيم

سوگند بر تو اي سر و سامان زندگي

بي تو نه سر که اين همه سامان نداشتيم

اين حوزه ها نفس به هواي تو مي کشند

لطفت اگر نبود ، مسلمان نداشتيم

اي آرزوي هر سفر دل از ابتدا

ما قبله اي به غير خراسان نداشتيم

ما رعيت ري ايم که سلطان به جز رضا

ارباب جز حسين  در ايران نداشتيم

        خون حسين دررگ ودرريشه ي من است

  علم رضا  معلم انديشه ي من است


بالا بلند گفته که طوبي تر از تو نيست

يوسف به حرف آمده زيباتر از تو نيست

گفتند پاره ي تن پيغمبر مني

انگار بعد فاطمه زهراتر از تو نيست

برگ درخت کاشته ي دستهاي تو

باشد گواه ما ، که مسيحاتر از تو نيست

اين قطره ها به سمت شما رود مي شوند

آخر در اين ديار که درياتر از تو نيست

ما تشنه ايم ، تشنه دست نوازشت

آبي در اين سراچه گواراتر از تو نيست

اين کوهها به عشق شما هشت مي شوند

يادآوران نام تو در دشت مي شوند

 

آرامشي اگرچه سراسر تلاطمي

درياي بيکرانه ي اميد مردمي

بند آورد زبان مرا بارگاه تو

 اي آنکه رستخير عظيم تکلمي

هر بار نام مادرتان را مي آورم

گل مي کند کناره اشکت تبسمي

شاعر کنار حسن لب تو سروده است

روییده لاله در دل اين سبز گندمي

من چون غبار گرم طوافم به دور تو

تو قبله گاه هفتم و خورشيد هشتمي

در هفت شهر عشق به جز تو که ثامني

آهو چشم هاي مرا نيست ضامني

 

چشم اميد بر در لطف تو بسته است

هر زائري که گوشه ي صحنت نشسته است

 باراني است حال و هواي دو ديده ام

اينجا هميشه کاسه ي چشمم شکسته است

از باب جبرئيل به پا بوست آمدن

از آسمان رسيده و رسمي خجسته است

آن پيرمرد تشنه در آن گوشه ي حرم

از راه دور آمده و سخت خسته است

با صد اميد حاجت اين بار خويش را

با پارچه به پنجره فولاد بسته است

وا شد گره ز پارچه ، حاجت روا شده است

يعني که زائر حرم کربلا شده است


با ياد خاطرات سفر با عشيره ام

بر عکس يادگاري باصحن ، خيره ام

از بس دلم شکسته براي زيارتت

با اشک شوق گرم وضوي جبيره ام

ياد غروب هاي زيارت هنوز هم

گاهی پی  دو جرعه ي جامع کبيره ام

يا "قادة الهداه و يا سادة الولاه"

مستبصرٌ بشأنکم ، اين است سيره ام

فرموده ايد ؛ فعلکم الخير يا رضا

اي هشتمين کلامکم النور ، تيره ام

از بس گناه دور و برم را گرفته است

چون تک درخت خشک ميان جزيره ام

ما هم شنيده ايم که فرموده اي شما

هستم در انتظار ظهور نبيره ام

دعبل کجاست تا بنويسد در اين فراز

عجل علي ظهورک يا فارس الحجاز

محسن عرب خالقي

 

به کوی رضا جان صفا می پذیرد  //مدح حضرت انيس النفوس(ع)//نجواي رضوي////

به کوی رضا جان صفا می پذیرد  

در این جا فروغ خدا می پذیرد

تو ای بی نوا رو به سوی رضا کن  

که این پادشه خوش گدا می پذیرد

به پا بوس او رو که زوار خود را  

سر خوان جود و عطا می پذیرد

بود رحمتش بی کران همچو دریا  

هم آلوده هم پارسا می پذیرد

اگر دردمندی بیا بر در او  

که هر درد این جا شفا می پذیرد

خدا را به او خوان و خواه آنچه خواهی  

که ایزد به پاسش دعا می پذیرد

امید دل من به من کن نگاهی  

که جان از نگاهت صفا می پذیرد

بخواه از خدا تا ببخشد گناهم  

که تو آنچه خواهی خدا می پذیرد

 احمد احمدی بیرجندی

این بارگاه کیست که بر آستانه‌اش//مدح حضرت انيس النفوس(ع)////

این بارگاه کیست که بر آستانه‌اش

جبریل شد کبوتر و خورشید دانه‌اش

فوج فرشته می‌پرد از قبه‌ی زرش

موج ستاره می‌چکد از آستانه‌اش

از رفعت دریچه‌ی این ایزدی‌رواق

مرغ خیال پر نگشاید ز ‌لانه‌اش

گل روزی شکسته نوازی نگر که دل

از هر دری که رانده شد، این‌جاست خانه‌اش

این باغ، آب چشمه‌ی تسنیم خورده است

بوی بهشت می‌شنوم از جوانه‌اش

هم رحمت رسول نهان در ترنّمش

هم بهجت بتول عیان از ترانه‌اش

هر بامداد طوق حریم طواف را

دوری زد و گرفت چو جان در میانه‌اش

این مشهد مقدس سلطان دین، رضاست

جایی که خادم است زمین و زمانه‌اش

افتاده روی خاک، فلک از ادب مگر

بنوازد از کرم به سر تازیانه‌اش

لرزنده است پشت زمان را حدیث او

پر کرده است گوش جهان را فسانه‌اش

روح مسیح، بارقه‌ای از تبسّمش

شمع کلیم، صاعقه‌ای از زبانه‌اش

نایاب گوهری که ز دریای فیض غیب

دست خدا سپرد به کنج کرانه‌اش

پرورده‌ی طراوت جوبار جنّت است

این گلبنی که داد محبّت نشانه‌اش

مستان کوچه‌باغ ولایت کنند یاد

هر نیمه‌شب به زمزمه‌ی عاشقانه‌اش

گفتم مگر که طرح نوینی درافکنم

در این غزل به معجزه‌ی جاودانه‌اش

امّا کلام، قطره‌ی اشکی شد و چکید

تا ره دهند بر در او بی‌بهانه‌اش

 خسرو احتشامی

گل مدینه شد و عطر او رسید به طوس//مدح حضرت انيس النفوس(ع)//نجواي رضوي

گل مدینه شد و عطر او رسید به طوس
و خاک طوس، پر از گل شد از پی پابوس

رضا تسلسل نور چراغ احمدی است
و با علی‌ست رضا شعله‌ای ز یک فانوس

سلام ضامن آهو! دل من است این‌جا
رمیده آهویی از بند روزگار عبوس

خراب فلسفه‌ي علم توست افلاطون
مرید مدرسه‌ي طب توست جالینوس

که از شفای تو بینا شود هزار اعما
که حجت تو مسلمان کند هزار مجوس

سلام! نور خداوند در ظلام زمين
سلام! چشمه‌ي رحمت،‌ سلام شمس‌ شموس

... است و خوشه‌ي انگور و دانه دانه‌ي اشک
چه طعم تلخی دارد هوای این کابوس

دریغ، والی آن کس شدی که خود پدرت
به محبس پدرش بود سال‌ها محبوس

عبا کشیده به سر، رفتی ای غریب، آری
به زهر خوردن پنهان، تب تو شد محسوس

شب است و چشمه‌ي نور و شفا، رضا، بیمار
شفا هم از اثر خویش می‌شود مأیوس

هزار آینه چشم است از در و دیوار
و در هر آینه گریان هزارها فانوس ...

شود خجول ز ماهی کوچک غزلش
به شاعری که ببخشی ردای اقیانوس

محمد سعید میرزایی

ای عرشیان به شهر خراسان سفر کنید // مدح حضرت انيس النفوس(ع)//////

ای عرشیان به شهر خراسان سفر کنید
شب را در این بهشت الهی سحر کنید
با زائرین این حرم الله سر کنید
مدح رضا چو آیة قرآن ز بر کنید
عید بزرگ شیعة آل پیمبر است
میلاد هشتمین حجج الله اکبر است

ای دل بگیر جان و به جانان نظاره کن
بر چهرة حقیقت ایمان نظاره کن
یک لحظه بر تمامی قرآن نظاره کن
در دست نجمه نجم فروزان نظاره کن
میلاد پارة تن زهرا و احمد است
شمس الشموس عالم آل محمد است

این مظهر جمال خداوند اکبر است
آیینة تمام نمای پیمبر است
خورشید نجمه یا مه افلاک پرور است
قرآن روی سینة موسی ابن جعفر است
بر خلق آسمان و زمین مقتداست این
جان رو نما دهید که روی خداست این

روشن هزار سینة سینا به نور او
چشم هزار موسی عمران به طور او
صف بسته اند خیل رسل در حضور او
دل بحر بی کرانه ای از شوق و شور او
ریزد برات عفو خدا از نظاره اش
دوزخ بهشت می شود از یک اشاره اش

هر قامتی که سرو لب جو نمی شود
هر صورتی که وجه هوالهو نمی شود
هر پادشه که ضامن آهو نمی شود
هر کس که نام اوست رضا، او نمی شود
در طوس پارة تن احمد بود یکی
آری رئوف آل محمد بود یکی

ای خلق خاک پای تو یا ثامن الحجج
جان جهان فدای تو یا ثامن الحجج
قرآن پر از ثنای تو یا ثامن الحجج
ایمان بود ولای تو یا ثامن الحجج
دین را به جز ولای تو اصل و اصول نیست
تهلیل بی ولای تو هرگز قبول نیست

گردون هماره دور زند در طریق تو
خورشید خشت گوشة صحن عتیق تو
با آن همه کرامت و لطف دقیق تو
خود را شمرده اند گدایان رفیق تو
دستی که دست لطف خدا می شود تویی
شاهی که خود رفیق گدا می شود تویی

یکسان بود به وقت عطای تو خاص و عام
فرقی نمی کند به درت شاه یا غلام
سلطان ندیده ام ز گدا گیرد احترام
پیش از سلام زائر خود را کند سلام
پیوسته دست بر سر زوار می کشی
تو کیستی که ناز گنه کار می کشی

پاییز بوستان دل ما بهار توست
در شهر طوسی و همه عالم دیار توست
گل بوسة امام زمان بر مزار توست
شیعه به هر کجا که رود در کنار توست
چشم و چراغ و محفلم اینجاست یا رضا
هر جا سفر کنم دلم اینجاست یا رضا

شرمنده ام از این که بپرسند کیستم
از ذره کمترم نتوان گفت چیستم
در پرتو کرامت خورشید زیستم
روزی که نیستم به کنار تو نیستم
با یک دم تو صبحدم عید می شوم
در آفتاب صحن تو، توحید می شوم

گل از نسیم صبح بهشت تو بو گرفت
خورشید پیش روی تو از شرم رو گرفت
ماه از فروغ خشت طلایت وضو گرفت
بی آبرو ز خاک درت آبرو گرفت
من دور گندم کرم تو کبوترم
ردّم نکن که از همه بی آبروترم

ای نقش دیده و دل ما جای پای تو
روح الامین کبوتر صحن و سرای تو
مضمون بده که از تو بگویم برای تو
"میثم" کجا و گفتن مدح و ثنای تو
راهم بده که ذاکر ناقابل توام
انگار اینکه خاک ره دعبل توام

...

سخن به مدح تو بايد فصيح و كامل گفت//مدح حضرت انيس النفوس(ع)//نجواي رضوي//// //

سخن به مدح تو بايد فصيح و كامل گفت
هم از شكوه مقامت ، هم از فضائل گفت
شبيه صائبِ صاحب سخن قصيده نوشت
غزل غزل سر زلف تو را چو بيدل گفت
نه چند مثنوي و قطعه و غزل ، بايد
كه شرح قصة حسن تو در رسائل گفت
عبا ، نه ... اينكه گداي شما شدم كافيست
حديث حسن تو كي مي توان چو دعبل گفت
تفضلي ! كه فقط از تو خوانده ام يك عمر
و من نگفته ام و هر چه بود اين دل گفت
زلال اشك مرا از تبار كوثر كن
در آسمان دو دستت مرا كبوتر كن
*
به قفل بسته كليد اجابت است اينجا
كه آستانة جود و كرامت است اينجا
به دلنوازي جان در رواق او بنشين
چرا كه قبر مسيحاي عترت است اينجا
بكوش تا پرِ پروانه اش شوي ،‌ زيرا
پر از تلأ لؤ شمع هدايت است اينجا
زلال اشك تو از چشمة خلوص دل
هميشه إذن دخولِ زيارت است اينجا
نه ديدن حرم و قبر و صحن و گلدسته
هدف وصال حقيقي حضرت است اينجا>
مدح امام رضا(ادامه)
شبي نشان بده از باب « يطمئن قلوب »
به چشم خسته­ مان گوشه اي از آن ابرو
دخيل گريه ببنديد زائران اينجا
به حلقه هاي ضريح مطهر از هر سو
چگونه ضامن دلهاي ما نخواهد شد
رئوف شهر كه كرده ضمانت آهو
خوشا به حال كسي كه شبيه اهل نظر
به خدمت حرمش گيرد از مژه جارو
غباري از اثر رفت و آمدش شايد
شبيه فرش حرم بر روي سرش باشد
*
هميشه باغ لبش غنچة تبسم داشت
كه خنده با لب نورانيش تفاهم داشت

تمام عمر شريفش ، مكارم الأخلاق
به لحظه لحظة  اوقات او تجسم داشت
اگر امام رئوف است ، بسكه همواره
به سينه دغدغة مشكلات مردم داشت
           
براي رزق تمامِ كبوتران شهر
حياط خانة آقا هميشه گندم داشت
هر آنكه جرعه اي از جام معرفت نوشيد
سري به خاك قدوم امام هشتم داشت>>
<<و هر فرشته براي تبرك بالش
به خاك راه امامِ رضا تيمم داشت
براي ما به جز اين آستان پناهي نيست
از آسمانِ حرم تا بهشت راهي نيست
*
تويي كه اين همه دارالشفايِ دل داري
نرفته از حرمت نا اميد بيماري
دوباره نغمة نقّاره خانه مي آيد
شفا گرفته كسي با تفضّلت ! آري
كجاست گوش دلي تا كه بشنود هر روز
از اين ترنم نقاره بانگ بيداري
دو بال پر زدنت را قنوت اشكت كن
ببين براي پريدن عجب سبكباري
دوباره پنجره فولاد و إذن كرب و بلا
ميان صحن حرم شد چه گريه بازاري
دوباره روضه گرفتند زائران اينجا
بياد مشك عطش نوش و خشك سرداري
رهاست در نفس اين حرم شميم ياس
به ياد علقمه و قبر حضرت عباس




<دوباره كسبِ ثواب هزار حج كردم
طواف قبرِ تو يا ثامن الحجج كردم
*
ببين كه حال و هواي حرم چه عرفانيست
پر از بلور و كبوتر پر از چراغانيست
به لطف گنبد و گلدسته هاي زر پوشش‌
هميشه صحن حرم پر فروغ و نورانيست
كجاست روضة رضوان به غير از اين مرقد
كجاست جنت الأعلي اگر كه اينجا نيست
صداي پر زدن بال جبرئيل است اين
در ازدحام حرم گرمِ عطر افشانيست
حديث سلسله از يادمان نخواهد رفت
ولايتت به خدا شرطي از مسلمانيست
هزار مرتبه شكر خدا كه نور تو
چراغ زندگي مردمان ايرانيست
كتاب رأفت و مهرت پر از حكايتها
نظيرِ قصة آن پير مرد سلمانيست
ز يادِ مردمِ سايه نشين ايوانت
نرفته خاطره هاي نماز بارانت
*
سلام ! مظهر يكتاي « ليس إلا هو »
سلام ! حضرت خورشيد ! ماهِ يوسف رو
مقام عصمتتان « إنما يريد الله »
قسم به اشهد أن لا اله الا هو

مدح

حواس شاعري ام زوم مي کند به شما
نه اينکه فکر کنم مي کشاني ام آنجا
که پر شده ست هوا از سوالهاي سپيد
نگاه نقره اي و گنبدي به رنگ طلا
شبيـه پر زدن يک پـرنـده از سيمـي
به سمت نور و صدا و درخت هاي رها
نگـاه مي شـوم و پابـه پاي کاشـي ها
عبـور مي کنـم از ايستگاه هاي شفا
چقدر زائـر شفـاف در شـما هستند
چقدر صورت شطرنجي آمده ست اينجا
عباي لطف شما روي دوش اين مردم
چنان رها شده که فکر مي کنم آيا –
شما صبور و بزرگي،يا کمي خوش بين
که لطف هاي مساوي مي آوريد آقا
مـگر اجـازه نـدارم مريدتـان باشـم
مريد آهوي چشم زلالتان ، کاما ،
غريبي دلتـان ، دسـت دستـگيرييتان
بو پاي بوس تو هستم هميشه تا حالا

...