اربــعــيـــن كــشــتــگــان راه عـشـــق // اربعین

 

اربــعــيـــن كــشــتــگــان راه عـشـــق

شــد مـكــرر قـصــه دلــخـواه عـشـق

 

آن شــنــيــدســـتــم كـه جــابـر از وفــا

بــا عــطــيــه شــد بــــدشــت نـيـنـــوا

 

دسـت غــم مــيـــزد بــسـر آن دلغـمين

در عـــزاي خــســـرو دنـــيـــا و ديــن

 

در سـراغ يــار خــود در جـــســتـجـــو

خـاك صـحـرا را چـــو گــل ميكرد بـو

 

شـــد مــطــهــر از فـرات و شـد روان

سـوي قــبـر خســرو لــب تـشـنه گان

 

از مـحـبـت چـون دلــي آكــنـده داشــت

گـامـهـا آرام و كـوتــه مــي گــذاشــت

 

كــرد پــيــدا تــربـت مــحـبـوب سويـش

راز دل گـفـتـا چــنــيـن آن دل پــريـش

 

يــا حــبـــيـبــي يـــا حـبـيـبـي يا حسـين

اي تـو بـر زهـــرا و حــيــدر نـور عـين

 

آمـــده در كـــويــت اي والا مــــقـــــام

خـسـروا بـر درگـهـــت هــسـتـم غـلام

 

الـســــلام اي كــشـــتــه تــيـــغ جــفــا

شـــد خــــدا بـــر خـون پــاكت خـونبها

 

الــســـلام اي زاده خـــــتـمــي مـــــآب

الــــســلام اي نــــور چـشــم بــوتـراب

 

الــســلام اي راحــــت جــــان رســول

الـــســـلام اي پـــــاره قـــلـــب بــتـــول

 

الـــســلام اي مــونـس ديـــريــن مــن

اي شـهـيـد عــشــق اي خــونــيـن كفن

 

ايــكـه از رافــت بـر ايـن پـيـر غــلام

خــود تـو سـبـقـت مي گرفتي در سلام

 

جــــــابــــرم مــــن آمــــدم از راه دور

جــان بــه شوق مـوسي آوردم به طور

 

خــيــز و بـا مـن گـفـتـگو آغاز كـــــن

بــاب لــطـف خــويـش بــر من باز كن

 

جـابـرت را بـيـن كــه گـشـتـه دلـكباب

بــر ســـلام مــن بــگـــو آخــر جـواب

 

چــون نــــيـامد پاسخي او را بــگـوش

از كـــلام خــويـش جــابــر شد خموش

 

در جــواب خـود بـگـفـت آن خـسته دل

زيــن تـوقــع گـشـتـه ام بــاري خـجـل

 

ايـن حـسـين من سرش از تن جداست

جـسـم او مــدفـون به دشت كربلاست

 

پـــــاره از تــيـــغ ســتــم شــد پـيكرش

جــلــوه گـر شـد بـر نـي اعـدا سـرش

 

زد يــزيــد بـــي حــيـــا چــوب جـــفـــــا

بـر لـب و دنــدان سـبـط مــصـطـفـــي

 

چون «حياتي» شرح اين ماتم نگاشت

اشك حزن و غم روان از ديده داشت

 

تـا رقـم زد ايــن مـصـيــبــت نــامـه را

كـرد جــاري اشــك چـشـم خـامـه را

شاعر؟؟؟

 

السلام اي نور چشم مصطفي // اربعین

 

السلام اي نور چشم مصطفي

السلام اي خامس آل عبا

يک نظر کن بر غلامت اي شما

من ترا پير غلام و زائرم

يا حسين من جابرم من جابرم

*

بر تن صد چاک عريانت سلام

برعزيزان و شهيدانت سلام

بر تو و اين نوجوانانت سلام

گو جوابم را تو شاها از کرم

يا حسين من جابرم من جابرم

*

آمدم بهر زيارت يا حسين

جان جد، تاجدارت يا حسين

بوسم  اين خاک مزارت يا حسين

من غلام و خانزاد و چاکرم

يا حسين من جابرم من جابرم

*

پس چرا شاها نمي گويي جواب

بر غلام پيرت از راه ثواب

قلب زارم را مکن اينسان کباب

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

يا حسين من جابرم من جابرم

 

*

اي حسين جان هديه من آورده ام

از براي تو کفن آورده ام

سدر و کافور از وطن آورده ام

کن قبول از من مرنجان خاطرم

يا حسين من جابرم من جابرم

*

يا حسين گويي نداري سر به تن

با غلام خود نمي گويي سخن

زير گل جسم شريفت بيکفن

من به حال بيکست ناظرم

يا حسين من جابرم من جابرم

*

کربلا ي دل پريشان فکار

ريزد اشک از ديده چون ابر بهار

گو سخن با جابر محزون زار

يا حسين من نعمتت را شاکرم

يا حسين من جابرم من جابرم

*

نادعلي کربلايي؛

 

آنچه از من خواستى ، با كاروان آورده ام // اربعين

 

آنچه از من خواستى ، با كاروان آورده ام

يك گلستان گل ، به رسم ارمغان آورده ام

 

از در و ديوار عالم ، فتنه ميباريد و من

بى پناهان را بدين دارالامان آورده ام

 

اندر ين ره از جرس هم ، بانگ يارى برنخاست

كاروان را تا بدينجا، با فغان آورده ام

 

بسكه من ، منزل به منزل ، در غمت ناليده ام

همرهان خويش را چون خود، بجان آورده ام

 

تا نگويى زين سفر، با دست خالى آمدم

يك جهان ، درد و غم و سوز نهان آورده ام

 

قصه ويرانه شام از نپرسى ، بهترست

چون از آن گلزار، پيغام خزان آورده ام

 

خرمنى ، موى سپيد و دامنى ، خون جگر

پيكرى بى جان و جسمى ناتوان آورده ام

 

ديده بودم با يتيمان مهربانى ميكنى

اين يتيمان را بسوى استان آورده ام

 

ديده بودم ، تشنگى از دل قرارت برده بود

از برايت دامنى اشك روان آورده ام

 

تا نثارت سازم و گردم بلاگردان تو

در كف خود، از برايت نقد جان آورده ام

 

نقد جان را ارزشى نبود، ولى شادم چو مور

هدايه اى ، سوى سليمان زمان آورده ام

 

تا دل مهر نفرينت را نر نجانم ز درد

گوشه اى از درد دل را، بر زبان آورده ام  

محمدعلی مجاهدی (پروانه)

 

 

چهل روزه که دارم چشم گریون // اربعين

 

چهل روزه که دارم چشم گریون

چهل روزه دلم خونه دلم خون

 

چهل روزه که مثل حال زینب(س)

پریشونم، پریشونم، پریشون

 عبدالرحیم سعیدی راد

 

از سفر برگشته ام  من با سحر های عجیب // اربعین

 

از سفر برگشته ام  من با سحر های عجیب

ذکر من در طول این مدت شده امن یجیب

 

قامتم طوری خمیده که شد ه مثل رکوع

شد نمازم هم شکسته هم نشسته یا حبیب

 

مدتی گشته تیمم کارمن جای وضو

از نماز ایستاده گشته زینب بی نصیب

 

دست بردارید از روی دلم ای همرهان

تا بگویم راز مخفی دلم را با حبیب

 

داغ عنوان کنیزی ریشه جانم بسوخت

من بمیرم بر تو و این دختر پاک و نجیب

 

بر سر ما دشمنان فریاد مستی می زدند

یک نفر پیدا نمی شد بهر ما گردد مجیب

                                                                             

شاعر؟؟؟

 

کاروانی نیمه جان آورده ام // اربعین

 

کاروانی نیمه جان آورده ام

یک جهان غم ارمغان آورده ام

 

خواهرت را بیش از این زنده مخواه

پیش خود اینگونه شرمنده مخواه

 

غصه هایم همچو تیغ و سنگ تنگ

شیشه عمرم شده محتاج سنگ

 

با کدامین دیدگان جویم ترا

از چه گویم از کجا گویم ترا

 

از چروک دستها گویم ترا

یا زتاولهای پا گویم ترا

 

ای زگل حساس تر احساس تو

هر چه ساقی تشنه عباس تو

 

جان لیلا قامت اکبر چه شد

این رباب آخر علی اصغر چه شد

 

جان زینب یادی از ویران مکن

از رقیه صحبتی عنوان مکن

 

دردهاغ در جان من مأوا گزید

چون که خصمم برد در بزم یزید

 

از تمسخر خنده بر لب داشت او

قصد بر تحقیر زینب داشت او

 

پیش چشم خواهر و طفلان تو

چوب می زد بر لب و دندان تو

 

صحنه ای می کرد قلبم را کباب

اینم طرف سر آن طرف جام شراب

 

اضطراب و  تهمت و دشنام بود

آری آنجا شام بود  وشام بود

                                                            

شاعر؟؟؟

 

بردنم زینجا ولی باز آمدم // اربعین

 

بردنم زینجا ولی باز آمدم

از میان ساز و آواز آمدم

 

خیز تا خود تر نمایم آن لبت

ای حسین جان این منم من زینبت

 

ناگه آمد از دل خاک این جواب

آب را زینب بده طفل رباب

 

گر چه ای زینب تو دلخون گشته ای

کی خجل سوی حرم بر گشته ای

 

بس کتک ها خورده ای گر از عدو

کی برون تیری کشیدی از گلو

 

آمدی خوش آمدی اما بدان

روی نی در بین شهر شامیان

 

چون زغمهای تو من نالیده ام

رأس طفلم را به نیزه دیده ام

شاعر؟؟؟

 

شبي‌ كه‌ نام‌ تو در باور زمين‌ گل‌ كرد // اربعين‌

 

شبي‌ كه‌ نام‌ تو در باور زمين‌ گل‌ كرد
كسي‌ نگفت‌ «چرا زخم‌ ما چنين‌ گل‌ كرد »


دوباره‌ مزرعه‌ ي كربلا شكوفا شد
دوباره‌ پينه ي‌ دستان‌ خوشه ‌چين‌ گل‌ كرد


ببين‌ چگونه‌ زني‌ شيون‌ از دلش‌ جوشيد !
ببين‌ چگونه‌ تركهاي‌ زخم‌ دين‌ گل‌ كرد !


دوباره‌ مي‌رسد امروز مردي‌ از ره‌ شام‌
كه‌ سجده‌هاي‌ وي‌ از سينة‌ زمين‌ گل‌ كرد


بياد خيمة‌ آتش‌، بياد روز عطش‌
نگاه‌ شعر من‌ از زخمي‌ آتشين‌ گل‌ كرد


بياد غيرت‌ مردان‌ روز عاشورا ،
بياد هيبت‌ مردي‌ كه‌ روي‌ زين‌ گل‌ كرد


تمام‌ خاطره‌هايم‌، تمام‌ زخم‌ دلم‌
دوباره‌ تازه‌ شد و روز اربعين‌ گل‌ كرد

عبد الرحیم سعیدی راد

 

دردها مي چكد از حال و هواي سفرش // اربعين

 

دردها مي چكد از حال و هواي سفرش

گرد غم ريخته بر چادر مشكي سرش



تك و تنها و دو تا چشم كبود چند تا

كودك بي پدر افتاده فقط دور و برش



ظاهراً خم شده از شدت ماتم اما

هيچ كس باز نفهميده چه آمد به سرش



روزها از گذر كوچه آتش رفته

اثر سوختگي مانده سر بال و پرش



با چنين موي پريشان و بدون معجر

طرف علقمه اي كاش نيفتد گذرش



همه بغض چهل روزه او خالي شد

همه كرب و بلا گريه شد از چشم ترش

عليرضا لك

 

برگشتم از رسالت انجام داده ام // اربعين

 

برگشتم از رسالت انجام داده ام

زخمي ترين پيمبر غمگين جاده ام



نا باورانه از سفرم خيل خارها

تبريك گفته اند به پاي پياده ام



يا نيست باورم كه در اين خاك خفته اي

يا بر مزار باور خود ايستاده ام



بارانم و زبام خرابه چكيده ام

شرمنده سه ساله از دست داده ام



زير چراغ ماه سرت خواب رفته ام

بر شانه كجاوه تو سر نهاده ام



دل مي زدم به آب بر آتش براي تو

از خيمه ها بپرس كه پروانه زاده ام



چون ابر اب مي شدم از آفتاب شام

تا ذره اي خلل نرسد بر اراده ام

رضا جعفري

 

اي امام عاشقان عشقت اسيرم كرده است // اربعين

 

اي امام عاشقان عشقت اسيرم كرده است

وي امير عارفان داغ تو پيرم كرده است



من اسير داغ عشقم ني اسير دست خصم

شعله هاي داغ هاي تو اسيرم كرده است



آرزوهاي محال دشمنان بر باد رفت

قدرت خون تو بر دشمن دليرم كرده است



ظهر عاشورا در آن ميدان شور انگيز عشق

دست جان بخش ولايت غم پذيرم كرده است



گر چه محنت ديده هفتاد و چند آلاله ام

داغ پيري سه ساله سخت پيرم كرده است



كربلا تا شام صدها كربلا كردم به پا

 خصم حيرت از سپاه بي نظيرم  كرده است



كوه مي لرزيد از فرياد هاي زخمي ام

كوفه تمكين از پيام  ناگزيرم كرده است



انقلاب سرخ تو با خطبه هاي ناب من

پاسدار خطبه ظهر غديرم كرده است



دشمن مكار من رسوا تر از ابليس شد

رو برو هر جا كه با مهر منيرم كرده است



قاري قران تو  و ايينه تفسير،من

مادرم تعليم اين خير كثيرم كرده است



خيزران چوبي كه زخمي كرد چشمان مرا

بس جسارت بر سر و روي اميرم كرده است



با وجودي كه قدم خم گشت و مويم شد سپيد

من نگويم داغها خرد و خميرم كرده است



«لا ارالموت» رسايت حكم «جاء الحق» گرفت

تا پيام غربت خونت سفيرم كرده است



با علي همره شدم از كربلا تا كربلا

او مرا ياري در اين  راه خطيرم كرده است

محمود ژوليده

 

آن باده اي كه روز نخستش نه خام بود // اربعين

 

آن باده اي كه روز نخستش نه خام بود

يك اربعين گذشت و دوباره به جام بود



شكر خدا كه صبح زيارت دميده است

هر چند افتاب حياتم به بام بود



اين خاك زنده مي كند آن عصر تشنه را

وقتي مكه آسمان رخت سرخ فام بود



بين من و سرت اگر افتاد فاصله

امام هنوز سايه تو مصتدام بود



سرها به نيزه بود ولي هجم سنگها

معلوم بود حمله كنان بر كدام بود



دنام و هتك حرمت مهمان اسلام ميهمان!

اين از رسوم تازه تر احترام بود



چوب از لبان تو حجرا الأسود آفريد

دست سه ساله بود كه در استلام بود



بين نهيب كوفي و فرياد اهل شام

ان لهجه حجازي تو آشنام بود

جواد زماني

 

كارواني كه سر قبر شما آورده ام // اربعين

 

كارواني كه سر قبر شما آورده ام

نيمه جانهايي است تا كرب و بلا آورده ام



من نيابت دارم از مادر زيارت آمدم

من وصيتهاي مادر را به جا آورده ام



كي رود از بياد وقتي آمدم در قتلگاه

نيزه بيرون از تن تو بارها آورده ام



روي ني ما را تو ميديدي كجا ها مي برند

دخترانت را ز بازار جفا آورده ام



دسته گلهاي بنفشي كه به همراه منند

از حراج كوفه و شام بلا آورده ام



بار ها شد حرمله خنديد بر اشك رباب

مادري پاره جگر در نينوا آورده ام



پشت خيمه روي خاكستر به دنبال علي است

بر سر قبر پسر صاحب عزا آورده ام



دخترت لطمه به پهلو خورده زير خاك رفت

بس حكايت ز آن شب پر ماجرا آورده ام



شد رقيه پيش مرگ حضرت زين العباد

تربتي از قبر او بهر شما آورده ام



ناله اش چون ناله مادر ميان كوچه بود

خاطره از قدرت آن با وفا آورده ام



تا كه ديگر تازيانه ور بيفتد جان  سپرد

گفت با خود همت خير النسا آورده ام



تا كه با چشم كنيزي بر سكينه ننگرند

گفت جان خويش را به فدا آورده ام



غيرتش آيينه مير و علمدار تو بود

من از او شرمندگي خويش را آورده ام



پاسبان حرمت  شير خدا در شام شد

داد پيغامي به من تا كربلا آورده ام



گفت:اي بابا شبيهت بي كفن تدفين شدم

رسم عضق و عاشقي را من به جا آورده ام

جواد حيدري

 

شمیم جان فزای کوی بابم // اربعين

 

شمیم جان فزای کوی بابم

مرا اندر مشام جان برآید



گمانم کربلا شد عمه نزدیک

که بوی مشک و ناب و عنبر آید



بگوشم عمه از گهواره گور

در این صحرا صدای اصغر آید



مهار ناقه را یکدم نگهدار

که استقبال لیلا، اکبر آید



مران ای ساربان یکدم که داماد

سر راه عروس مضطر آید



حسین را ای صبا برگو که از شام

بکویت زینب غم پرور آید



ولی ای عمه دارم التماسی

قبول خاطر زارت گر آید



که چون اندر سر قبر شهیدان

تو را از گریه کام دل برآید



در این صحرا مکن منزل که ترسم

دوباره شمر دون با خنجر آید



کند جودی به محشر، محشر از نو

اگر در حشر ما این دفتر آید

جودی خراسانی

 

شکسته بال ترینم ، کبود می آیم // اربعين

 

شکسته بال ترینم ، کبود می آیم 

من از محله ی قوم یهود می آیم



 از آن دیار که من را به هم نشان دادن

به دست های یتیمت دو تکه نان دادن 



 از آن دیار که بوی طعام می پیچید 

از آن دیار که طفلت گرسنه می خوابید



 کسی که سنگ به اطفال بی پدر می زد 

به پیش چشم علمدار بیشتر می زد



 از آن دیار که چشمان خیره سر دارد

به دختران اسیر آمده نظر دارد



 از آن سفر که اگر کودکی به جا می ماند 

تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند 

 

به کودکی که یتیم است خنده سر دادند 


به او به جای عروسک سر پدر دادند 



به جای آن همه گل با گلاب آمده ام 

من از جسارت بزم شراب آمده ام

 

 از آن دیار که آتش به استخوان می زد 

به روی زخم لبان تو خیزران میزد 

شاعر؟؟؟

 

اربعين آمد دلم را غم گرفت // اربعين

 

اربعين آمد دلم را غم گرفت

بهر زينب(س) عالمي ماتم گرفت



سوز اهل آسمان آيد به گوش

ناله ي صاحب زمان آيد به گوش



جان اهل بيت عصمت بر لب است

کاروان سالار آنها زينب است



جمله مستان سوي ساقي آمدند

مست مست از جام باقي آمدند



سينه ها آماج رگبار بلا

جاي زخم ريسمان بر دستها



هوش از سر رفته و دل باخته

جسم خود را بر زمين انداخته



هر يکي در جستجوي تربتي

بر لب هر يک کلامي، صحبتي



قلبها پر شکوه از بيداد بود

آشناي قبر ها سجاد(ع) بود



رهبر زينب(س) امام راستين

حجت حق بود زين العابدين(ع)



با کلامش عمه را مغموم کرد

تا که قبر يار را معلوم کرد



آمده همراه دخت بوتراب

بر سر آن قبر کلثوم و رباب



زخمهاي اين سفر سر باز کرد

هر کسي درد دلي آغاز کرد



زينب ازم‍‍ژگان خود ياقوت ساخت

داستان اين سفر را باز گفت



گفت اي سالار زينب السلام

ماه شام تار زينب السلام



بر تو پيغام سفر آورد ام

از فتوحاتم ، خبر آورده ام



کرد با من اين مسير عشق طي

راس تو منزل به منزل روي ني



معجرم نيلي شد و مويم سپيد

از غم دوري تو قدم خميد



گر که دست رحمت و صبرت نبود

زينبت در راه کوفه مرده بود



ظلم دشمن تا که بي اندازه شد

ماجراهاي سقيفه تازه شد



ريسمان بر گردن سجاد بود

غربت بابا مرا در ياد بود



ديدي از ني دست خواهر بسته بود؟

گوييا دستان حيدر بسته بود



ياسها را جوهر نيلي زدند

مادرم را گوييا سيلي زدند



ازشماتت کردن دشمن مپرس

از سه ساله دخترت از من مپرس



شد سرت يک نيمه شب مهمان او

با وصالت بر لب آمد جان او



مرد در ويرانه و من زنده ام

بي رقيه(س) آمدم شرمنده ام



بارها از دوريت جان باختم

بين مقتل من تو را در يافتم



گر تو اي لب تشنه برداري سرت

حال نشناسي دگر اين خواهرت....

مهدی محمدی

 

ببین گرفته صدای من از صدا زدنت // اربعين

 

ببین گرفته صدای من از صدا زدنت

مگر به نیزه چه گفتی که بی هوا زدنت



تمام خاطرم از سفر فقط این است

تمام راه به پیش نگاه ما زدنت



هنوز صدای ناله ی طفلت نرفته از یادم

که گفت با نفس آخرش چرا زدنت



هنوز پیش نگاه من است چون کابوس

به زیر دشنه و سر نیزه دست و پا زدنت

 مهدی محمدی

 

چگونه با تو بگویم چگونه خواهر رفت // اربعين

 

چگونه با تو بگویم چگونه خواهر رفت

تمام سوی دو چشمم پس از برادر رفت



 به جای آن همه تیری که بر تنت آمد

لباس کهنه و انگشتر مطهر رفت



صدای حرمله می آمد و نوای رباب

کنار نیزه طفلش زهوش مادر رفت



 حرم در آتش دختر نفس نفس میزد

نگاه ها پی غارت به سمت دختر رفت



 برای غارت یک گوش واره کوچک

دو چشم رفت ، گل سر شکست ، معجر رفت

مهدی محمدی

 

ای همیشه خواهر غم پرورم // اربعين

 

ای همیشه خواهر غم پرورم 

ای خمیده مثل زهرا مادرم

 

بشکن این بغضی که داری در گلو 

هرچه می خواهد دل تنگت بگو

 

بر حسینت شام را توصیف کن 

از خرابه رفتنت تعریف کن 



از درخت خشک و سنگ و سر بگو 

از لب و از چوب و طشت زر بگو 



 صورت خورشید و نوک نی چه بود 

قصه ی قرآن و بزم می چه بود 



جان من بنشین و حرف دل بگو 

از جبین و چوبه محمل بگو 



به چه بزمی ، بزم اشک و ماتم است 

بزمتان جمع است و یک کودک کم است 

مهدی محمدی

 

از من مپرس زینب من معجرت چه شد // اربعين

 

از من مپرس زینب من معجرت چه شد 

با من بگو برادر زینب سرت چه شد 



از من مپرس از چه لبت خشک و زخمی است 

با من بگو که ساقی آب آورت چه شد 



از من مپرس رخت تنت از چه خاکی است 

با من بگو که پیروهن پیکرت چه شد 



از من مپرس از چه زدی سر به محملت 

با من بگو در نظر مادرت چه شد 



از من مپرس در دل محمل چه دیده ام 

با من بگو که راس علی اصغرت چه شد 



از من مپرس از چه نمازت نشسته است 

با من بگو اذان علی اکبرت چه شد 



از من مپرس موی سرت از چه شد سپید 

با من بگو عمامه ی پیغمبرت چه شد 



از من بپرس شرح تمام سفر ولی 

دیگر نپرس شام بلا دخترت چه شد

مهدی محمدی