شانه هاي زخمي اش را هيچ كس باور نداشت // حضرت مسلم ابن عقیل(ع)
شانه هاي زخمي اش را هيچ كس باور نداشت
بار غربت را كسي از روي دوشش بر نداشت
در نگاهش كوفه كوفه غربت و دلواپسي
عابر دلخسته جز نتهائيش ياور نداشت
بامهاي خانه هاي مردم بيعت فروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت
مي چكيد از مشك هاشان جرعه جرعه تشنگي
نخل هاشان ميوه اي جز نيزه و خنجر نداشت
سنگها كمتر به پيشاني او پا مي زدند
نسبتي نزديك اگر با حضرت حيدر نداشت
روي گلگون و لبي پر خون و چشماني كبود
سرنوشتي بين نامردان از اين بهتر نداشت
سر سپردن در مسير سربلندي سيره اش
جز شهادت آرزوي ديگري در سر نداشت
ï
دخترش با ديدن بازارهاي كوفه گفت
خوب شد باباي من در دست انگشتر نداشت
یوسف رحیمی
+ نوشته شده در ساعت توسط دلتنگ نجف
|
باشد که شمیم یار باشد