امید

بیا! و گر نه در این انتظار خواهم مرد

اگر که بی تو بیاید بهار، خواهم مرد

 

به روی گونه ی من ، اشک سالها جاری است

و زیر پای همین آبشار خواهم مرد

 

خبر رسید که تو با بهار می آیی

در انتظار تو من تا بهار خواهم مرد

 

نیامدی و خدا آگه است: من هر روز

به اشتیاق رخت ، چندبار خواهم مرد

 

پدر که تیغ به کف رفت مژده داد که من

به روی اسب سپیدی، سوار ، خواهم مرد

 

تمام زندگی من در این امید گذشت

که در رکاب تو با افتخار خواهم مرد

 

پدر که رفت به من راست قامتی آموخت

به سان سرو سهی ، استوار ، خواهم مرد

محسن حسن زاده