بیا! و گر نه در این انتظار خواهم مرد // نوروز مهدوی
امید
بیا! و گر نه در این انتظار خواهم مرد
اگر که بی تو بیاید بهار، خواهم مرد
به روی گونه ی من ، اشک سالها جاری است
و زیر پای همین آبشار خواهم مرد
خبر رسید که تو با بهار می آیی
در انتظار تو من تا بهار خواهم مرد
نیامدی و خدا آگه است: من هر روز
به اشتیاق رخت ، چندبار خواهم مرد
پدر که تیغ به کف رفت مژده داد که من
به روی اسب سپیدی، سوار ، خواهم مرد
تمام زندگی من در این امید گذشت
که در رکاب تو با افتخار خواهم مرد
پدر که رفت به من راست قامتی آموخت
به سان سرو سهی ، استوار ، خواهم مرد
محسن حسن زاده
+ نوشته شده در ساعت توسط دلتنگ نجف
|
باشد که شمیم یار باشد