فدای خلوت آیینه فام بیغبار تو // یادگار تو // نجواي حسيني
فدای خلوت آیینه فام بیغبار تو
دلم تنگ است رخصت ده که بنشینم کنار تو
قرار این است اگر آتش بگیرد مرغ دل در غم ...
ولی امشب قفس میسوزد ای من بیقرارِ تو!
کتاب هستیام را عاقبت در غصّه خواهد بست
مرور دفتر اندوههای بیشمار تو
دوباره چشم من از التهاب بودنت پر شد
چرا آخر نمیافتد به سوی من گذار تو
حدیث رفتنت هرگز دلم باور نخواهد کرد
و در غم مینشینم تا ابد چشم انتظار تو
بگو دست شرور غصّه خیمه خیمه سوزاندت
بسوزانم که خاکستر شوم من در غبار تو
پس از تو صد فرات اشک میبارند کوفیها
ولی این اشکها دیگر نمیآید به کار تو
درون آتشم یا آتشی در من؟ نمیدانم!
کدامین راه، من را میبرد تا چشمه سار تو؟
تو لبْ تشنه سپردی جان و من هم تشنه میمیرم
اگر اشکم نریزد آب بر سنگ مزار تو
پر از آهنگ پرواز است امشب دست سجّاده
و خاک تربتت اینجا است، تنها یادگار تو
+ نوشته شده در ساعت توسط دلتنگ نجف
|