بعد ازتو آفتاب به دردي نمي‌خورد

شبهاي ماهتاب به دردي نمي‌خورد

 

وقتي تو تشنه ماندي، از آن روز تا ابد

دجله، فرات، آب به دردي نمي‌خورد

 

گاهي به دوش جد و گهي روي نيزه‌ها

دنيا به اين حساب به دردي نمي‌خورد

 

سنگ ات زدند تا که خدا اجرشان دهد

زآن دم دگر ثواب به دردي نمي‌خورد

 

خون را زدم کنار ز پيشاني دلم

خورشيد در نقاب به دردي نمي‌خورد

 

آقا بس است غربت تو بي شماره است

صد بخچه شعرناب به دردي نمي‌خورد

مهدي صفي ياري