ایمان ما دو نیمه شد ونان ما دو نیم * عید فطر

 ایمان ما دو نیمه شد ونان ما دو نیم


دست من و نگاه تو یا سیّدالکریم


روحم تمام زخمی و جانم تمام درد

یک امشبم ببخش به آرامش نسیم


از شعله های روز قیامت رها شدیم

افتاده ایم باز در این ورطه ی جحیم


چیزی بگو شبیه سخن گفتن شبان

حکمی بده به سادگی حکمت حکیم


ما راهیان کوی چپ و راست نیستیم

ما راست آمدیم سر راه مستقیم


ما عاشقان شهید توهستیم تا ابد

ما سالکان مرید تو بودیم از قدیم


برقی بگو وزان شود از سمت یا لطیف

اشکی بگو فرو چکد از ابر یا کریم


ما را ببر به رویت لبخند عید فطر

ما را بخوان به خلوت یا رب و یا عظیم

علیرضا قزوه

وقت پرواز آسمان شده بود * مرثيه حضرت امير(ع)

(بندی از ترجیع بند علوی )

وقت پرواز آسمان شده بود

گوئیا آخر جهان شده بود

کعبه می رفت در دل محراب

لحظه ی گریه ی اذان شده بود

کوفه لبریز از مصیبت بود

 باد در کوچه نوحه خوان شده بود

شور افتاد در دل زینب (س)

پی بابا دلش روان شده بود

در و دیوار التماسش کرد

در و دیوار مهربان شده بود

شوق دیدار حضرت زهرا

در نگاه علی عیان شده بود

خار در چشم و تیغ بین گلو

زخم ،مهمان استخوان شده بود

سایه ای شوم پشت هر دیوار

در کمین علی نهان شده بود

ناگهان آسمان ترک برداشت

فرق خورشید خون فشان شده بود

 

در نجف سینه بیقرار از عشق

گفت "لا یمکن الفرار" از عشق

سید حمیدرضا برقعی

از لطف و دستگیری تو حرف می زنم * مرثيه حضرت امير(ع) - نجوای علوی

از لطف و دستگیری تو حرف می زنم

از شیوهٔ‌ امیری تو حرف می زنم

 

از وصله وصله هاي رداي خلافتت

مولا ز بي نظيري تو حرف می زنم

 

از سفره های نیمه شبت در خرابه ها

از کهکشان شیری تو حرف می زنم

 

بر شانهٔ‌ تو جای یتیمان کوفه بود

از اوج سر به زیری تو حرف می زنم

 

از چاه اشک و آه فراق و حکايتِ

شبهاي گوشه گيري تو حرف مي زنم

 

از بیست سال خانه نشینی و بی کسی

از غربت غدیری تو حرف می زنم

 

ديگر نفس به سينهٔ‌ من حبس مي شود

وقتی که از اسیری تو حرف می زنم

 

داغ تو بیشتر به دلم چنگ می زند

هر چه که از دلیری تو حرف می زنم

 

از کوچه ها و روضهٔ‌ يار جوان تو

از ماجراي پیری تو حرف می زنم

 

دستان حيدري تو را صبر بسته بود

آنروز اگر که پهلوي مادر شکسته بود


یوسف رحیمی

دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان * شبهای قدر

دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان

شب قدر است  لبخندی بزن ٬ مولای درویشان!

 

اگر همسو نمی گردند با فریادهای تو

نمی گریند دل ریشان٬ نمی چرخند درویشان

 

هنوز آن سوی دنیا قدر خوبی را نمی فهمند

فراوانند بدخواهان و بسیارند بدکیشان

 

رها از خود شدم آن قدر این شب ها که پنداری

نه با بیگانگانم نسبتی باشد نه با خویشان

 

به مرگ زندگی!...  من مرگ را هم زندگی کردم

جدا از زندگانی کردن این مرگ اندیشان

 

شب قدر است لبخندی بزن تا عید فطر من

تبسم عیدی من باد ٬ بادا عیدی ایشان

 

علیرضا قزوه

نیمه ماه رسید و قمری می آید * مولودي امام مجتبي(ع)

نیمه ماه رسید و قمری می آید
خبر آمد که مبارک سحری می آید
ماه در لاک خودش رفت و نیامد بیرون
تا شنید از خود او ماه تری می آید
رفت خورشید پی کار خودش تا گفتند:
صبح خورشید ز سمت دگری می آید
حاتم از فرط نداری به گدایی افتاد
تا شنید از همه بخشنده تری می آید
ای کرم زاده ، کرم پیشه ، کریم بن کریم
ای علی زاده ی از ریشه کریم بن کریم
ای حسن نام و حسن خلق و حسن جلوه حسن
کرده الطاف تو یک عمر به من جلوه حسن
همه را با کرم ات مست گدایی کردی
عبد بودی و خدا خواست خدایی کردی
لطف تو آمد و دلهای ولایی را برد
کرم ات آبروی حاتم طایی را برد
آنقدر جود نمودی که دلم بی تاب است
هر کجا اسم شما هست گدایی باب است
دو سه باری همه زندگی ات بخشیدی
دشمن ات را تو به بخشندگی ات بخشیدی
تو در اوجی و به پایین نظرها داری
تو عزیزی و به مسکین نظرها داری
به همه از کرم و لطف شما خیر رسید
کرم ات هم به محبان تو هم غیر رسید
سفره انداختی و اینهمه مهمان داری
تو خودت معجره ای ، آیه قرآن داری
یک جهان عبد و گداهای پریشان داری
فکر کردم نکند ملک سلیمان داری!
مثل موسایی و اعجاز عصایت جاری است
نه نگفتی به کسی ، دست عطایت جاری است
چه کسی مثل تو اعجاز مسیحا دارد؟
چه کسی مثل تو یک مادر زهرا دارد؟
چه کسی مثل تو باباش ولی الله است؟
هر که شد منکر آقاییِ تو گمراه است
ای کریمان همه در پیش عطایت بی چیز
ای کرامت ز وجود حسناتت لبریز
به جهانی همه دم  لطف و عطای تو رسید
چه کسی در کرم و جود به پای تو رسید؟
اسم تان آمد و گلهای زمین وا شده اند
پیش پاهای شما جن و ملک پا شده اند
ای که در طایفه جود کریم ات خواندند
مثل بسم الله رحمن رحیم ات خواندند
پای این سفره نشاندید و بفرما گفتید
باز انعام رساندید و بفرما گفتید
سر این سفره به والله نشستن دارد
روی ارباب خداییش که دیدن دارد
پسر شاه شدن شاه شدن هم دارد
پسر ماه شدن ماه شدن هم دارد
ای کریم از تو ما  هر چه بگویید رسید
دل من از تو به سر منشاءتوحید رسید

مهدی صفی یاری

از تو گفتم با : « ولی » ، « اما » ، « اگر » ... ، یعنی که هیچ * مدح امام مجتبي(ع)

از تو گفتم با : « ولی » ، « اما » ، « اگر » ... ، یعنی که هیچ

چون نفهمیدم ز نورت بیش تر ، یعنی که هیچ

 

دفترم خالی ست از گل واژه های نور تو

واژه ها از فصل حُسنت بی خبر ، یعنی که هیچ

 

نازنین ! چشم زمین روشن به نور حُسن توست

آفتاب حُسنی و من کور و کر ، یعنی که هیچ

 

از تو اسمت را فقط می دانم و رسمت ... ؟ دریغ !

از تو ای جان جهان ! این مختصر ، یعنی که هیچ

 

ادعای عاشقی دارم ، ولی کو داغ دل ؟

درد بی دردی گرفتی ، ای پسر ! یعنی که هیچ

 

آرزو دارم برقصم  آسمانت را شبی

در حصار این قفس ! بی بال و پر ؟ یعنی که هیچ

 

دلخوشم که شاعر حُسن توام ، اما چه سود ؟!

تا نگشتم با نگاهت همسفر ، یعنی که هیچ

 

از تو کم گفتم ، خجالت می کشم از روی تو

یک غزل ؟ ها ... کرده ام  شق القمر ! یعنی که هیچ

 

مانده ام در فهم تو ، ای حُسن عالمتاب عشق !

من کجا و وصف تو ؟ خوردم شکر ! یعنی که هیچ

رضا اسماعیلی

اي وسعت بهاري بي انتهاي سبز * مولودي امام مجتبي(ع) - - - - - -

اي وسعت بهاري بي انتهاي سبز
محبوب شعرهاي من اي آشناي سبز

 

روح اجابت است به دست تو بسکه داشت
باغ دعاي هر شب تو ربناي سبز

 

هر شب مدينه بوي خدا داشت تا سحر
از عطر هر تلاوت تو با صداي سبز

 

سرسبزي بهشت خداوند رشته اي ست
از بال آسماني تو آن عباي سبز

 

از لطف اشکهاي سحر غنچه داده است
در هر قنوت روشن من اين دعاي سبز

 

کي مي شود که سايه کند بر مزار تو
يک گنبد طلائي و گلدسته هاي سبز

 

آن وقت تا قيام قيامت به لطف حق
داريم در بقيع تو يک کربلاي سبز

 

يا مي شود دلم گل و خشت حريم تو
يا مي شود کبوتر تو ، يا کريم تو

 

تو روشناي صبح سپيد سعادتي
در حسن خلق و جود و سخا بی نهایتی

 

خاک زمين که عطر حضور تو را گرفت
از ياد رفت قصة يوسف به راحتي

 

ايوب که پيمبر صبر و رضا شده
از لطف توست دارد اگرحلم وطاقتي

 

بي شک و شبهه دست توسل زده مسيح
بر دامنت اگر شده صاحب کرامتي

 

ياد نبی عاطفه ها زنده مي شود
وقتي که گرم ذکر و دعا و عبادتي

 

حتماً براي خواهش دست نيازمند
دست تو داشت پاسخ سبز اجابتي

 

از کوثر و مباهله و هل اتی بگو

قرآن بخوان و باز به پا کن قیامتی

 

هر گز ندارد آیة حسن تو خاتمه

یابن الرسول یابن علی یابن فاطمه

 

خورشيد آسماني ماه خدا تويي
همساية قديمي دنياي ما تويي

 

از مرز عقلهاي زميني فراتري

هرگز نديد چشم کسي تا کجا تويي

 

حلم و سيادت نبوي در نگاه توست

اين آفتاب حُسن، رسول است يا تويي

 

صفين شاهد تو شور و حماسه ات
آئينة رشادت شير خدا تويي

 

آيات فتح روز نبرد است چشمهات

طوفان معرکه! پسر لا فتي تويي

 

لحظه به لحظه عمر تو درس بصيرت است

خورشيد صبر، قبلة آئينه ها تويي

 

صلح شکوهمند تو عين حماسه است

بنيان گذار نهضت کرب و بلا تويي

 

بر دوش سيد الشهدا بود رايتت
عباس بود آينه دار شجاعتت

 

در خانة تو غير کرامت مقيم نيست
اينجا به غير دست تو دستي رحيم نيست

 

تو سفره دار هر شب شهر مدينه اي
جز تو کسي که لايق وصف «کريم» نيست

 

از بسکه دست با کرمت داشت عاطفه

شد باورم که کودکي اينجا يتيم نيست

 

جز سر زدن به خانة دلخستگان شهر
کاري براي هر سحرت اي نسيم نيست

 

اينجا که نيست گنبد و گلدسته اي بگو
جايي براي پر زدن يا کريم نيست

 

داغ ضريح و مرقد خاکيت اي غريب
امروزي است غربت عهد قديم نيست

 

با اين همه غريبي و دلتنگي ات بگو
جايي براي اينکه فدايت شويم نيست
؟

 

حال و هواي قلب من امشب کبوتري است

وقتي که کار چشم شما ذره پروري است

 

اينگونه در تجلي خورشيد وار تو
گم مي شود ستارة دل در مدار تو

 

روشن شده است وسعت هفت آسمان عشقاز آفتاب روشن شمع مزار تو

 

بوي بهشت، عطر پر و بال جبرئيل
مي آورد نسيم سحر از ديار تو

 

هر شب به ياد قبر تو پر مي زند دلم
تا خلوت سحرگه آئينه زار تو

 

تا که شبي بيائي و بالي بياوري
مانديم مات و غمزده چشم انتظار تو

 

بالي که آشناي تو و غربتت شود

يا وقف صحن خاکي و پر از غبار تو

 

بالي که سمت تربت تو وا کنيم و بعدباشيم تا هميشه فقط در کنار تو

 

آنجا براي غربت تو گريه مي کنيم
با بوي ياس تربت تو گريه مي کنيم

یوسف رحیمی