تشنگی شعله شد و چشم ترش را سوزاند

هق هق بی رمقش دور و برش را سوزاند

 

دست در دست پدر دختر همسایه رسید

ریخت نانی به زمین و جگرش را سوزاند

 

سنگی از بین دو نی رد شد و بر صورت خورد

پس از آن تركه ی چوبی اثرش را سوزاند

 

دخترك زیر پر چادر عمه می رفت

آتشی از لب بامی سپرش را سوزاند

 

پنجه ی پیر زنی گیسوی او را وا كرد

شاخه ی نسوخته نخل پرش را سوزاند

 

دست در حلقه ی زنجیر به دادش نرسید

هیزم شعله ور اُفتاد سرش را سوزاند

حسن لطفی