نمی دانم به خون رقصیده ای هیچ؟

و یا داغ شقایق دیده ای هیچ؟

 

ز دوری حبیبی یا غریبی

سر شب تا سحر نالیده ای هیچ؟

 

به صحرایی، کنار رود آبی

ز گرما، از عطش، تفدیده ای هیچ؟

 

به بذل جان و مال و خاندانت

عیار عشق خود سنجیده ای هیچ؟

 

به راه عشق ایزد، در ره دین

دو نور دیده ات بخشیده ای هیچ؟

 

گلی گم کرده ای در دشت غمها؟

نشانی از صبا پرسیده ای هیچ؟

 

برادر گم نمودی بین اعدا؟

میان نیزه ها چرخیده ای هیچ؟

 

گرفتی در بغل جسمی پر از خون؟

رگ سرخ گلو بوسیده ای هیچ؟

 

برای شادی طفل برادر

به اوج غصه ها خندیده ای هیچ؟

 

دلت آتش گرفته از غم یار؟

ز چشمت خون دل باریده ای هیچ؟

 

خدا ناکرده بر طفلی سه ساله

به دست خود کفن پیچیده ای هیچ؟

 

تمام عمر مقتل را شنیدی

شمیم سیب را بوییده ای هیچ؟

 

ز زینب، مادر غمهای عالم

بقدر فهم خود فهمیده ای هیچ؟

سید حسین عمادی سرخی