گفته ام با صد زبان ای جان من ای جان من // شهادت حضرت رقیه (س)
گفته ام با صد زبان ای جان من ای جان من
این سر و دامان من بابا شده مهمان من
بغض همراه عطش این اشک و این شور و شعف
آری آری از دمش آباد شد ویران من
گیسوانم فرش گردانم بر این رگهای خشک
تا نگردد بیش ازین خاکی سر جانان من
تاب دیدن نیست در چشمان سیلی خورده ام
عاقبت یاری نمود انگشتها دستان من
میکشیدم دست بر روی لب و دندان تو
چشم خود وا کن ببین بشکسته این دندان من
میکشیدم دست روی گونه های خاکیت
بنگر از ضرب نی سرکش تن بی جان من
خواستم بوسم رخ خاکستر و خون رنگ تو
تا دمی آرام گردد آتش هجران من
لیک اما روی نی بودی و من با صد امید
روی پنجه ایستادم تا که انگشتان من...
ناگهان خون رنگ شد عالم به پیش چشم من
قطره قطره میچکید از نیزه بر چشمان من
خم شدی گفتی که دیگر از یتیمی دم نزن
بنگر از بالای نیزه خواندن قرآن من
آسمان نیزه یادت هست یثرب با عمو
کودکانه خنده گل میکرد بر الحان من
حال بنگر قامتم موی سپیدم صورتم
سوی چشمم لرزش دست و تن بی جان من
محمود صالح زاده
باشد که شمیم یار باشد