مستوره پاک پرده شب
ای پرده کائنات، زینب(س)

ای جوهر مردی زنـــانـه
مردی ز تو یافت پشتوانه

ای چــــــادر عفــت تو لــولاک
از شرم تو شرم را جگر، چاک

یک دشت، شقایق بهشـــــتی
بر سینه ز داغ و درد، کشتی

ای بذر غم و شکوفــــــه درد
بر دشت عقیق خون گل زرد

افراشته باد، قامـــــــت غم
تا قامت زینب است، پرچم

از پشت علی، حسیـــــن دیگر
یا آنکه علی است زیر معجر؟

چشمان علی است در نگاهش
طوفان خداست، ابـــــر آهش

در بیشه سرخ، غم نوردی
سرمشق کمــال شیرمردی

آن لحـــظه داغ پر فـــــــروزش
آن لحظه درد و عشق و سوزش

آن لحظه رفتن بـــــرادر
آن دم که تپید عرش اکبر

آن لجظه واپسین رفتــن
در سینه دشت تفته خفتن

آن لحظه دوری و جدایی
آن- آنِ ِ اراده خدایـــــــی

چشمان علی زپشت معجر
افتاده به دیدگان حیــــــــدر

خورشید ستاده بود بیتاب
وان دیده ماه، غرقـه آب

یک بیشه نگاه شیر ماده
افتاده به قامـــــــت اراده

این سوی، غم ایستاده والا
آن سوی، شرف بلند بــالا

دریای غم ایستاد بی مــوج
در پیش ستیغ رفعت و اوج

این دشت شکیب و غمگساری
آن قـــــلـه اوج اســـــتـــواری

این فاطمه در علی ستاده
وان حیدر فاطمی نــژاده

این، اشک حجاب دیـدگانش
وآن حجب، غلام و پاسبانش

شمشیر فراق را زمانه
افکند که بگســـــلد میانه

خورشید شد و، شفق بجا ماند
اندوه سرود هجــر برخــــواند

این، ماند  که با غمان بســازد
و آن، رفت که نرد عشق بازد

علی موسوی گرمارودی