از شبستان ولايت قمرى پيدا شد

از گلستان هدايت ثمرى پيدا شد

 

بحر موّاج كرم آمده در جوش و خروش

 كه ز درياى عنايت گهرى پيدا شد

 

شب ميلاد جواد است، ندا زد جبريل

كز پى شام مبارك سحرى پيدا شد

 

از افق ماه درخشان رجب داد نويد

 كه ز خورشيد ولايت قمرى پيدا شد

 

مى رسد نكهت ريحان بهشتى به مشام

 كه ز «ريحانه» رضا را پسرى پيدا شد

 

سال ها بود پدر چشم به راه پسرى

 كه پسر آمد و نور بصرى پيدا شد

 

نام نيكوش محمّد، لقب اوست جواد

 در صفات ملكوتى بشرى پيدا شد

 

دادخواهان جهان را ز پى دادرسى

خسرو دادرس دادگرى پيدا شد

 

مظهر زهد و فضيلت، كه بدان گوهر پاك

 علم نازد كه مرا تاج سرى پيدا شد

 

مجلس آراسته مأمون ز بزرگان و رجال

 كه ز در كودك صاحب نظرى پيدا شد

 

پاسخ مجلسيان داد به هرگونه سؤال

 كز همه برتر و شايسته ترى پيدا شد

 

سپر انداخته روباه صفت، مدّعيان

 زان كه در بيشه ی دين شير نرى پيدا شد

 

اى كه در وادى حيرت شده اى سرگردان

 غم مخور قافله را راهبرى پيدا شد

 

خرّم آن گل كه ز هر سو به تماشاى رخش

 صد چو من بلبل خونين جگرى پيدا شد

 

چو بدو رايحه ی جد گراميش رسيد

 در دل از شوق وصالش شررى پيدا شد

 

چون به بغداد دو سرچشمه رسيدند به هم

خاك را لطف و صفاى دگرى پيدا شد