تا که از باده عشقت به وجود آمده ام

بهر دیدار تو ای چشمه جود آمده ام

 

نام زیبای تو از روز ازل می گفتم

تا کنون همره این ذکر و سرود آمده ام

 

لحظه ای تا که زیاد تو جدا می افتم

پرسش از خود کنم از چه به وجود آمده ام

 

بر سر طره مشکین تو بستم دل را

تار عشق تو زنم در پی پود آمده ام

 

تار گیسوی تو دامی است که پرواز دهد

مرغ جانم که پرو بال گشود آمده ام

 

سوی تو پر کشم ای اوج عروج هستی

 بهر معراج تو از چرخ کبود آمده ای

 

چون تماشای تو بود است مرا عهد الست

تا دلم از رخ تو یاد نمود آمده ام

 

به کلاف دل پیچیده ام ای یوسف من

سر بازار تو با بود و نبود آمده ام

 

به خریداری یک لحظه وصال رویت

دو جهان می دهم این گونه به سود آمده ام

 

خوانده ام قصه آدم که نگردم ابلیس

سویت ای کعبه هستی به سجود آمده ام

 

چون که عطر نفست سبقه ز نافه برده

ز پس مشک و گلاب از پی عود آمده ام

 

چرخ در جمله آفاق زدم با پر عشق

بر سر بام ولای تو فرود آمده ام

 

ای همه جود و سخا بر تو پناهنده شدم

ز پی آن که دل از سینه ربود آمده ام

 

وجه زیبای خدایی و چو بینم رویت

به تماشای خداوند ودود آمده ام