دارد امشب كربلا حالي عجيب // عاشورا
دارد امشب كربلا حالي عجيب
دختري گريان طفلي بيشكيب
هرچه باشد شور تنها امشب است
آخرين شام حسين و زينب است
دختري سر روي پاي باب داشت
چشم بر بابا وليكن خواب داشت
يك نفر در حال قرآن خواندن است
يك نفر در فكر جنگ و ماندن است
يك نفر غرق نماز است و نياز
غرق گريه ناله و سوز و گداز
يك نفر مينوشد از شادي شراب
آنطرف پيچيده بانگ آب آب
يك نفر لبريزِ از احساس بود
پاسبان خيمهها عباس بود
يك نفر خار از زمين ها ميكَنَد
بوسهها بر روي طفلان ميزند
يك نفر در حال گريه بيقرار
ميكشد در پشت خيمه انتظار
كينهها بسيار در دل داشتند
نعل اسبان را ز نو برداشتند
نقشه شان تنها اسارت بود و بس
فكر آنها فكرِ غارت بود و بس
كودك شش ماههاي رفته بخواب
يك نفر آماده ميسازد طناب
شمر افتاده كناري مستِ مست
او به خون يارِ زينب تشنه است
يك نفر گفتا زره مال من است
گوشواره جزء اموال من است
يك نفر گفتا اگر سر ميبُري
مال من تنها بود انگشتري
يك نفر فكرش فقط گهواره بود
در پيِ يك جانمازِ پاره بود
گفت خصمي معجر از سر ميكنم
خيمهها را زود آتش ميزنم
يك نفر ميگفت ديدن يك طرف
لذت سر را بريدن يك طرف
سيد اميرحسين ميرحسيني