وقتي كه به نماز

پلكها بر هم مي‌گذاري

             و

               دستها فراز مي‌كني

انگشتانت از كاكل ماه در مي‌گذرند

و دور دست‌تــريـن ستــاره از خاك

با افتخار

               بوسه‌اي بر زانوي تومي‌زند

از اين به بعد هر پروانه‌اي

- در هر كجاي جهـان -

بـال كــه بـــاز مي‌آفريند

در خوابهايش شمعي است

كــه بــه يــاد تــو به جــان مي‌سوزد

از اين به بعد

در هر كجاي خاك

هر ابري كـه ببـــارد

بـــه يــــاد آفـــرين گفت تو مي‌بـارد

*

وقتي كه به نماز

پلكها بر هم مي‌گذاري

             و

               دستها فراز مي‌كني

انگشتانت از كاكل ماه در مي‌گذرند

و دور دست‌تــريـن ستــاره از خاك

با افتخار

               بوسه‌اي بر زانوي تومي‌زند

از اين به بعد هر پروانه‌اي

- در هر كجاي جهـان -

بـال كــه بـــاز مي‌آفريند

در خوابهايش شمعي است

كــه بــه يــاد تــو به جــان مي‌سوزد

از اين به بعد

در هر كجاي خاك

هر ابري كـه ببـــارد

بـــه يــــاد آفـــرين گفت تو مي‌بـارد

مجید زمانی اصل